خلاصه داستان سریال ترکی هرجایی قسمت 107

سلام همراهان عزیز الو سریال در این بخش خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت 107 را آماده کردیم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال هرجایی قسمت 79

سریال هرجایی قسمت 107

الیف از ریان می خواهد که کمکش کند تا به دیدن آزاد برود. و قبل از رفتن به لندن با او خداحافظی کند.

ریان می پذیرد و الیف و آزاد در کوچه پشتی همدیگر را می بینند. الیف می گوید: «هیچکس در این خانه در امنیت نیست. میخواهم از این خانه بروم و اختیار زندگی ام را به دست بگیرم. »

آزاد می گوید: «دیگر در آن عمارت نخواهی بود. ولی راهی که انتخاب کرده ای راه برگشتی ندارد. »

الیف می گوید: «خیلی فکر کردم و تصمیمم را گرفته ام که به خانه برگردم. »

میران جلوی او سبز می شود و با نگرانی از او می پرسد که کجا بوده؟ الیف جواب می دهد: «کاری داشتم و باید انجامش میدادم. من اینجا زندانی نیستم. »
میران به ریان می گوید: « من خوشحالی الیف را میخواهم ولی از طرفی هم نگرانش هستم. »

یارن بالاخره به خانه شان برمی گردد و به هاندان می گوید: «کمکم کن. این هارون مشکل روانی دارد.

نگذار این مراسم صورت بگیرد. » هاندان می گوید: «کار از کار گذشته و در ضمن دوتا آدم روانی با هم خوب کنار می آیند. » آزاد هم دم در خانه با جهان روبرو می شود. جهان که نگرانی از قیافه آزاد خوانده از او می خواهد حرف بزند. آزاد می گوید: «ریان تمام شد.

دیگر به او فکر نمیکنم. من هرکاری لازم بود انجام دادم و دلم نمی خواهد در این مورد صحبت کنم. »

سلطان به اتاقی که اسما برای شوکران آماده کرده می رود و به او هشدار می دهد که ممکن است عزیزه به او آسیبی بزند و بهتر است آنجا را ترک کند ولی شوکران می گوید: «سال ها منتظر میران بودم و برای کمک به او اینجا آمده ام و دیگر هم از عزیزه نمی ترسم. »

و از سلطان می خواهد به او کمک کند تا میران واقعیت ها را بفهمد. ولی سلطان جواب می دهد که از ترس عزیزه نمی تواند کمکش کند ولی مانعش هم نخواهد شد.

میران و ریان وقتی در اتاق تنها می شوند میران او را بغل می کند و می گوید: «اگر تو نبودی نمیدانستم چه کنم… چه خوب که هستی. » بعد روی زمین می نشیند و می گوید: «به تو گفته ام که تا تو در آن تخت نخوابی من هم نمیخوابم. »

ریان به سمت تخت می رود و روی آن دراز می کشد و با خنده می گوید: «کی گفته من روی تخت نمیخوابم؟ »

میران خوشحال شده و کنار او دراز می کشد و می گوید: «گاهی به خودم میگویم تو را بردارم و به جای دوری بروم ولی در آن صورت هم دردهایمان با ما خواهد بود… » ریان می گوید: «حالا وقت فرار کردن نیست وقت حل مشکلاتمان است.. »

میران می گوید: «دوتا کلمه دوستت دارم برای بیان احساس من به تو کافی نیست.

احساس من به تو عمیق تر از این حرف هاست و تا وقتی کنارم هستی دلتنگت می شوم. »

و او را می بوسد و ادامه می دهد: «اگر تو نباشی من هستم نیستم و این را هم بدان که طوری دوستت خواهم داشت که هیچ وقت اذیت نشوی. »

سپس از جایش بلند می شود و دست ریان را در دست می گیرد و می گوید: «همه جا جنگ است و به نظر می رسد که دنیا دارد از هم می پاشد. من دیگر نمیخواهم فرصت با تو بودن را از دست بدهم. نمیخواهم زندگی کردن را به تعویق بندازم. میخواهم امروز را با تو گردش کنم…»

ریان جواب می دهد: «من فقط میخواهم کنارت باشم و تو خوشحال باشی.. ولی شوکران خانم تازه امده و ممکن است از غیبت ما ناراحت شود. »

میران می گوید: «تا وقتی من هستم هیچ اتفاقی برای مادربزرگم نمی افتد. » هردو آماده می شوند و عزیزه با خشم و نفرت به انها خیره می شود. میران به شوکران می گوید: «من و ریان بیرون میرویم. اگر کاری داشتی به اسما بگو. او هم به من زنگ خواهد زد. »

و دست در دست ریان بیرون می روند. در بین راه کمی میوه می خرند و با هم در کوچه ها قدم می زنند. سپس برای تماشای غروب خورشید به بالای تپه ای می روند. میران ریان را می بوسد و می گوید: «بگذار خورشید غروب کند. تو خورشید من هستی. » و همدیگر را بغل می کنند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ترکی تردید (هرجایی)  قسمت 107 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال هرجایی (تردید) قسمت 108 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *