خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 101

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 101 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 101

فریده خودش را به مغازه ی قدیمی می رساند. پیرمرد در مورد این نوار به او می گوید: «یادمه که یه مردی اومد و فقط همین نوار رو میخواست اما بابام گفت باید همه چهل پنجاه تا نوار رو بخری اونم خرید. » فریده از او می خواهد که نوار را با هم گوش بدهند. وقتی فریده صدای محزون خواننده را می شنود بی اختیار گریه می کند. بعد از آن پیرمرد در مورد داستان این خواننده صحبت می کند و می گوید: «یه شاعر بوده که در مورد آینده پیش گویی میکرده. از یه خانواده ی معتبر با کسی به اسم جمیله نیهان عاشق میشه و ازدواج میکنه. این خانم دنیای معنوی همسرش رو از نو شکل داده. بعد از اون روز شاعر موسیقی رو کنار میذاره و حتی یه نت هم نمی نویسه. » فریده می پرسد: «یعنی از هنرش به خاطر زنش میگذره؟ » پیرمرد می گوید: «میشه گفت از ظاهر به سمت باطن و حکمت چیزی که پنهون بود رو کرده. » بعد ادامه می دهد: «جمیله مینیاتور کار میکرده. قبل فوتش نقاشی مینیاتوری برای همسرش رسم کرده و هدیه داده. همسرش هم سال ها بعد از مرگ همسرش ویولن رو دستش گرفته و با نگاه کردن به این نقاشی با خون دل خوردن این اهنگ رو ساخته… » فریده در مورد نقاشی مینیاتور می پرسد اما پیرمرد می گوید که بعد از مرگ استاد نقاشی هم گم شده و کسی از ان خبر ندارد…
فائق راه می افتد و به سمت مغازه می رود. حصیبه هم تعقیبش می کند. فائق از چند کارگر می خواهد تا مغازه اش را جمع کنند. حصیبه مانع او می شود و فائق با عصبانیت می گوید: «میدونم مغازه رو فروختی حصیبه. به کی فروختی؟ » حصیبه کمی من و من می کند و بعد اسم تحسین را می آورد. فائق با عصبانیت به او چشم می دوزد و بعد با نفرت می گوید: «اگه سهیلا جای تو بود، دنیا رم بهش میدادن هیچ وقت این کارو نمیکرد. » حصیبه با عصبانیت می گوید :«تو چطور میتونی اسم اون زن رو بیاری ها؟ » فائق فقط با تاسف می گوید: «حصیبه تو از چشم من افتادی… »
آلتان و امینه با هم در رستورانی مشغول خوردن صبحانه هستند که یالچین از دور انها را می بیند و به سمتشان می رود. همان موقع هم آلتان به شوخی ادا یالچین را در می آورد که اگر بود به انها اجازه ی دیدن هم دیگر را نمیداد. یالچین جلو می رود و امینه و آلتان با دیدن او جا می خورند. یالچین می گوید: «آلتان تو هروقت اسلحه و کارت رو کنار گذاشتی اون وقت بیا تا با هم حرف بزنیم! امینه دست من امانته. » و امینه را برمیدارد و با خود می برد!
نهیر رو به کارکنانش می گوید که فردا برای بالا بردن روحیه با هم برای خوردن ناهار بیرون بروند. وقتی سرپیل می گوید که چطور کارهای شرکت را انجام بدهند، نهیر می گوید: «فکر اونجاشم فریده خانم بکنه که همیشه دوست داره خودشیرینی کنه! » همان موقع فریده از راه می رسد و او را سرزنش می کند اما نهیر عین خیالش نیست.
وقتی آلتان با عزیز درد دل می کند که یالچین از او می خواهد کارش را کنار بگذارد و این کار از دستش برنمی آید، عزیز پیشنهاد می دهد تا به خواستگاری امینه بروند و انها را راضی کنند. بعد آلتان در مورد صالح صحبت می کند که هیچ اطلاعاتی از او در دست نیست و فقط فهمیده که یک جراح مغز است. عزیز به فکر فرو می رود و می گوید که بهتر است از هم دانشگاهی های قدیمی صالح در موردش پرس و جو کنند.
بولنت تحسین را به خانه ای متروکه می برد و می گوید: «همه چیز از اینجا شروع شد… » بعد هم از او می خواهد جلوی عزیز را بگیرد وگرنه مجبور می شود عزیز را بکشد چون این دستور از بالایی ها به دستش رسیده!

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 101 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 102 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *