خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 107

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 107 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 107

فریده در بین وسایل مقدار زیادی پول پیدا می کند. حصیبه متوجهش می شود و به سمت فریده حمله می کند تا پول ها را از دست او بگیرد. فریده می گوید: «اینا پولیه که از مغازه بابام به دست آوردی آره؟ » حصیبه می گوید: «اون پول پای بدهی هامون رفت. اینا پولاییه که جمع کردم! » فریده حرف او را باور نمی کند و همان موقع در خانه به صدا در می آید. وقتی فریده و حصیبه با نهیر روبرو می شوند نهیر با عصبانیت رو به فریده می کند و می گوید: «اومدم تقاص کارایی که با من کردیو پس بگیرم فریده! از وقتی تو اومدی زندگی من خراب شده! نقشه هایی که با یالچین کشیدینو رو سرتون خراب میکنم. » حصیبه از او می خواهد جلوی در و همسایه آرام باشد که نهیر رو به او می کند و می گوید: «چی داری میگی حصیبه؟ پولایی که بهت دادم رو خرج کردی که زبون دراوردی؟ » فریده با عصبانیت به او چشم می دوزد و حصیبه خودش را به بی خبری می زند. همان موقع فریده چشمش به فائق می افتد که همراه کارگرها به سمت خانه می آید که وسایل را جمع کنند. او از نهیر می خواهد تا کمی آن طرفتر به صحبتشان ادامه بدهند!
پیرزن شروع به تعریف کردن روزگاری می کند مادرش در تنگنا بوده و مردی نقاشی را به قیمت مناسبی از انها خریداری کرده. پیرزن خیلی خوب از ان مرد یاد می کند و بعد می گوید: «تنها چیزی که واسم از مادربزرگم مونده، عکسی از اون نقاشی هست. » و عکس را به دست عزیز می دهد که پشت آن را هم مهمت شفیق همان مردی که نقاشی را خریداری کرده بوده امضا کرده است… پیرزن عکس را به عزیز می دهد و از او می خواهد تا آن را پیش خودش نگه دارد. عزیز از او تشکر می کند و وقتی خانه اش را ترک می کند پیرمردی، در مورد این که همسایه اش حکمت خانم چقدر زن خوبی است صحبت می کند و درد دلش در مورد این که از نوه هایش دور افتاده و حالا باید به دیدنشان برود باز می شود. عزیز با مهربانی از پیرمرد می خواهد تا او را به خانه ی نوه هایش برساند و پیرمرد با خوشحالی قبول می کند. بین راه پیرمرد متوجه عکس مینیاتوری روی داشبورد ماشین می شود و پنهانی از ان عکس می گیرد.
فریده از نهیر می پرسد که چرا به حصیبه پول داده؟ و نهیر با نفرت می گوید: «برای این که از دست تو خلاص شم! ازت خسته شدم. از این که عزیز خیلی برات ارزش قائل میشه و به جای این که منو بغل کنه تورو بغلش میگیره. از نگاه های عاشقانه ش به تو خسته شدم! تو حتی نمیتونی تصور کنی من چه عشقی نسبت به عزیز دارم! » بعد با عصبانیت بازوی فریده را می گیرد و می گوید: «فقط تو نه، دنیارو به خاطر عزیز بهم میریزم میفهمی؟! » همان موقع فیرات از راه می رسد و نهیر با بیحالی و بغض می گوید که حال خوبی ندارد و نمی تواند حتی رانندگی کند. فیرات هم کمکش می کند…
گولتن پیش آلیس می رود و با هیجان در مورد انیتا که آنجا امده به او می گوید. آلیس با خوشحالی زیرلب اسم مادرش را می آورد. بعد از رفتن گولتن، آلیس در خانه راه می افتد که با بولنت روبرو می شود و به سمتش می رود. بولنت از آلیس می خواهد که بشیند. آلیس با بغض می گوید: «اگه کسی مارو نشناسه، به هیچ وجه باور نمیکنه که دختر تو هستم. » بولنت به آرامی می گوید: «میدونم خیلی اذیت شدی. ولی مقصر همه چیز من نیستم. » آلیس می گوید: «مرگ شوهرم و گم شدن بچه م. در به در شدنم تو بیمارستان ها. مقصر همش تویی. » بولنت می گوید: «من به خاطر تو اینجام دخترم. که بازم مثل گذشته کنار هم باشیم و یه خانواده بشیم. »
از طرفی کرم به آدرسی که بولنت فرستاده می رود تا با او ملاقات کند. بولنت از کرم می خواهد تا دوباره یک خانواده باشند. کرم می گوید: «تا الان کی کنارم بود؟ به کی پناه بردم من؟ من خودم مراقب خانواده م هستم. » بولنت می گوید: «خون و ریشه و اصلت رو فراموش نکن! تو شاخه منی. من بدنه توام. » کرم می گوید: «اون خانواده ای رو که تو نابودش کردی رو من درستش میکنم. » بولنت اسلحه ای بیرون می کشد و به سمت کرم می گیرد بعد اسلحه را به دست کرم می دهد و می گوید: «ادم باش و این اسلحه رو بگیر! اگه انقدر ازم متنفری شلیک کن. » کرم با دستان لرزان اسلحه را به سمت سر بولنت می گیرد. اما منصرف می شود و انجا را ترک می کند.
آلیس زیر گریه می زند و به بولنت می گوید: «مامانم کو بابا؟ کرم از این خونه به اون خونه آواره ست. چطور تونستی با خانواده ی خودت همچین کاری کنی؟ » بولنت می گوید: «وقتش که برسه بهم حق میدی… » و ناپدید می شود.. آلیس به خودش می آید و به سمت پنجره ی باز خانه می رود که گولتن از راه می رسد و او را در آغوش می گیرد و داخل می کشد…
پیرمرد بین راه اسلحه ای روی سر عزیز می گیرد و عکس را هم برمیدارد و انجا را همراه افرادش که تمام مدت تعقیبشان می کردند ترک می کند. عزیز نگاهش به داشبور و عمامه ی سبز رنگ می افتد. در حالی که صالح هم مشغول پیچیدن عمامه ای سبز رنگ است و با ناراحتی گریه می کند….

امیدواریم از مطالعه  خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 107 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 108 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *