خلاصه داستان سریال ترکی وصلت قسمت 146

سلام همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال وصلت قسمت 146 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه آن لذت ببرید.

سریال وصلت قسمت 146

صالح وقتی چشمانش بسته است می بیند که به سمت شطرنج عرفا رفته و تاس را می اندازد و یک خانه رو به جلو حرکت می کند. بعد هم به رو به رو خیره می شود و می گوید: «نترس. سرت رو بالا بگیر. » صدای او به گوش عزیز می رسد و عزیز چشمانش را باز می کند و می گوید: «من میترسم بابا صالح. به خاطر فریده میترسم…. عبدالله به سمت صالح که بیهوش افتاده می رود و دست روی شانه ی او می گذارد صالح به هوش می آید و مستقیم به سمت تخته بازی می رود و مهره را همان یک خانه جلو می کشد… از طرفی نجمی و تکین و آلتان به کارخانه حمله می کنند و عزیز را بالاخره پیدا می کنند و نجاتش می دهند. فیرات همچنان از دست فائق شاکی است و با عصبانیت به او می گوید: «کاش به جای این کار با شرافتت میمردی! به جای اظهارات دروغت که باعث شدی تن خواهرت تو گور بلرزه. اما من ساکت نمیمونم. حق خودم و خانواده مو از اونا میگیرم! » فائق که از دست او عصبانی شده می گوید: «تو هم خوب باهاشون قاطی شدی پسر! حریص بودن تورو کجای دلمون بذاریم؟ اصلا شغل تو چیه؟ » فیرات داد می زند: «من دزدم! یه دزد حرفه ای! اما بهتر از گداییه. » فائق سرش را با شرمندگی پایین می اندازد و فیرات خانه را ترک می کند. حصیبه دنبالش می افتد و با گریه و التماس از فیرات می خواهد کاری نکند اما فیرات به حرفش گوش نمیدهد. فریده خودش را می رساند و برای این که مراقب فیرات باشد تعقیبش می کند. تحسین به سمت مزار سهیلا می رود و جعبه ی سیاه صالح را کنار آن زیر خاک دفن می کند. عزیز به نجمی می گوید که قصد ندارد اجازه بدهد بولنت به پدرش دست پیدا کند. نجمی می گوید که یکی از مکان های پدرش را که برای روزهای سخت درست کرده بود را پیدا کرده و آدرس را به عزیز می دهد. از طرفی به تحسین خبر می رسد که خودش را آماده کند که امروز روز حرکت است. وقتی عزیز و آلتان به چادر خرابه ی تحسین می رسند، خبری از او نیست اما عزیز کاغذی که روی میز او است را برمیدارد و با مشخص کردن نوشته ی روی آن می فهمد که ساعت حرکت 7/30 و جایی به اسم آلاگا است. عزیز فورا به کاپیتانی زنگ می زند تا بداند آلاگا چه معنی ای می دهد و می فهمد که یعنی آب های آزاد. عزیز می فهمد تحسین از طریق دریایی قصد فرار دارد. کرم فقط به خاطر این که حوصله ش سر رفته به اتاق استراحت کارکنان می رود و سر به سرشان می گذارد و وقتی یکی از کارکنان در تنیس او را می برد، کرم بی وقفه او را اخراج می کند. مروه به این کار کرم اعتراض می کند و می گوید: «وقتی همه چیز داری، چرا باید به این کارات ادامه بدی؟ » کرم می گوید: «همه چیز دارم اما چرا درونم خالیه؟ چرا حس میکنم پوچم؟ » فریده وقتی می بیند فیرات مشغول رد و بدل کردن پول با کسانی است صدایش می زند و مانعش می شود. فیرات با عصبانیت می گوید: «چرا دنبالم اومدی؟ بذار برم راحت شم! تو هم از دست یکی از برادرای ناتنیت خلاص میشی. » فریده با گریه می گوید: «وقتی تو دنیا اومدی من به بابام گفتم بابا من دیگه از تاریکی نمیترسم. همدیگه رو تنها نذاریم فیرات. » و در آغوشش می گیرد. تحسین از دور کشتی آلاگا که کشتی طرف قرارش است را می بیند و با خوشحالی به سمتش میرود. از طرفی یکی از افراد بولنت از دور با تک تیرانداز او را زیرنظر دارد تا قبل از رسیدن پلیس بکشد. وقتی تحسین به سمت کاپیتان می رود ناگهان عزیز را می بیند. تحسین به پسرش التماس می کند که بگذارد فرار کند اما عزیز در آغوشش می گیرد و می گوید: «بابا تو باید مجازات بشی… من بارها سعی کردم نجاتت بدم… » آلتان هم تک تیرانداز را گیر می اندازد و با رسیدن یالچین و افرادش، تحسین دستگیر می شود و با چشمانی پر از اشک به پسرش خیره می شود.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *