خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۲۰ + زیرنویس و دوبله

کادیر در کافه ای که روبه روی بانک قرار دارد با گلپری قرار می گذارد تا پول وثیقه را به او بدهد. سونا خانم هم که از طریق شیما فهمیده آنها کجا هستند، به همان کافه می آید. وقتی کادیر برای گرفتن پول به بانک می رود، سونا فرصت پیدا می کند که با گلپری تنها صحبت کند. گلپری با دیدن او خوشحال می شود و خیال می کند که این دیدار اتفاقی است. اما سونا خانم کنار او می نشیند و ابتدا برای مقدمه چینی، از تربیت و خانواده ی محترم وحق شناس او تعریف می کند سپس می گوید: «عروس من زن خیلی حساسیه. چطوری بگم! به خاطر بودن تو ناراحت و بی قراره. نسبت های گذشته ی تو و کادیر رو فهمیده. تو هم مادری. می دونم که شوهرت فوت کرده. اما اگه زنده بود و یه دفعه ای دوست دختر قبلیش میومد تو زندگیتون چه حسی بهت دست می داد؟ » گلپری توضیح می دهد که رابطه ای میان او و کادیر نیست و فقط وکیل و موکلند. او می گوید که برای ناراحتی شیما کاری نکرده اند و نخواهند کرد. اما سونا به حرف هایش ادامه می دهد: «من پسرمو می شناسم. به صداقتش نسبت به ازدواجش شک ندارم. اما چطور از تو مطمئن باشم. اینجا نشستی و با پررویی منتظر پولی هستی که پسرم با زحمت برای خانواده اش جمع کرده. به نظر تو این رابطه ی بین شما عادیه؟ عروسم حق نداره؟ کادیر داره زنشو از دست میده. داری باعث از هم پاشیدن یه زندگی میشی. » او بعد از گفتن این حرف ها آنجا را ترک می کند. وقتی کادیر با پول برمی گردد، گلپری که بسیار آشفته و ناراحت است به او می گوید که راه دیگری برای آزادی حسن پیدا خواهد کرد. کادیر به او اصرار می کند که پول را قبول کند. اما گلپری می گوید: «ما اگه از گذشته باهم آشنا نبودیم باز هم این پول رو به من می دادی؟ من باید خودم راه حلی پیدا کنم چون نمیشه که هی تو دنبال مشکلات من بدویی. » کادیر که نمی داند در این ۱۵ دقیقه چه اتفاقی افتاده فقط سکوت می کند و سپس از آنجا می رود.

علی در پارک روی نیمکتی کنار عمه کادر می نشیند و سعی دارد چیزی را برایش تعریف کند. او من و من کنان و در حالی که چشمانش را از کادر می دزدد توضیح می دهد: «تعریف کردنش سخته. من و بدریه دیوونه ی همیم. خدا شاهده! ما اون شب توی خونه باغ عقل از سرمون پرید و یه اشتباهی کردیم. من و بدریه مال هم شدیم. اون دیگه برای من حلاله. » کادر از شنیدن این حرف ها شوکه و ناراحت می شود و علی از او می خواهد که کمک کند تا زودتر ازدواج کنند.

در زندان، گوکهان که از جنک کینه به دل دارد موقعی که او در حمام است سراغ حسن می آید تا ژیلت را بگیرد. اما حسن آن را به او نمی دهد. گوکهان سعی می کند ژیلت را به زور بگیرد. آنها با هم درگیر می شوند و کتک کاری می شود. حسن ژیلت را در سوراخ دستشویی می اندازد و رو به گوکهان می گوید: «ازت خوشم میاد. واسه همین اجازه نمیدم قاتل بشی. »

کادیر پول را به بورجو می دهد تا خودش حسن را از زندان بیرون بیاورد. از سویی گلپری هم برای گرفتن پول سراغ یعقوب خان می رود و ابتدا سعی می کند او را قانع کند که از خودش مهربانی نشان دهد و بدون معامله حسن را بیرون بیاورد. اما یعقوب خان قبول نمی کند. در نتیجه گلپری برای آزادی پسرش حاضر می شود که فقط حضانت او را به یعقوب خان بدهد.

کادر و فاطما بعد از مدرسه ی بدریه، با او قرار می گذارند. آنها که فکر می کنند بدریه علی را می خواهد سعی دارند کمک کنند و به او می گویند که از ماجرایی که در خانه باغ اتفاق افتاده باخبرند و قصد دارند زودتر برای او عروسی بگیرند. بدریه وقتی می فهمد که علی چه دروغ هایی گفته با حرص و در حالی که گریه می کند رو به مادربزرگش می گوید: «دروغه! هرچی گفته دروغه! هرکاری که کرد به زور کرد. زندگیمو نابود کرد. شما هم گناه کارید. گفته بودید از بابابزرگت می ترسه و بهت دست نمی زنه. من به شما اعتماد کرده بودم. » او می گوید که هرگز با علی ازدواج نخواهد کرد. فاطما و کادر همراه او گریه می کنند. اما باز هم فاطما از بدریه می خواهد که با مادرش برای ازدواج با علی صحبت کند زیرا چاره ی دیگری ندارد. بدریه مخالفت می کند اما فاطما می گوید: «اگه بابابزرگت بفهمه چی شده همه رو میکشه. اگه حسن هم بشنوه، از همه زودتر اسلحه دستش می گیره و قاتل میشه. میفهمی؟ »

گلپری جلوی زندان منتظر آزادی پسرش می ماند. یعقوب خان هم که حضانت حسن را گرفته آنجا است. حسن در حالی که اتفاقات اخیر در ذهنش مرور می شود از زندان بیرون می آید و مادر و پدربزرگش را جلوی در می بیند. او نگاهی به هردوی آنها می اندازد و سکوت می کند و بی حرکت می ایستد. یعقوب خان به او می گوید: «خب بیا بریم خونمون. » حسن باز هم تکان نمی خورد. او قصد دارد بین آنها انتخاب کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *