خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۲۸ + زیرنویس و دوبله

وقتی حسن می فهمد که کادیر تمام مدت تعقیبش می کرده و از آن طریق متوجه قصد او برای کشتن علی شده، بدون اینکه تشکر کند می گوید: «بسه دیگه! تو کار من دخالت نکن. تو بابام نیستی. » سپس به خانه برمی گردد.

کادیر هم به خانه اش می رود. آرتمیس کلی غذا برای شام درست کرده است. کادیر از دستپخت دخترش تعریف می کند اما شیما مدام ایراد می گیرد و می گوید که نباید به آرتمیس اعتماد به نفس خالی داد. آنها جر و بحث می کنند و صدایشان بالا و بالاتر می رود. آرتمیس که حسابی ناراحت شده است از خانه بیرون می رود.

حسن خبر دستگیر شدن علی را به گلپری و بدریه می دهد و آنها با شنیدن این خبر خوشحال می شوند. سپس برای هواخوری بیرون می رود. آرتمیس در پارک حسن را می بیند و خیلی ذوق می کند. او بدون این که به خودش اجازه ی نفس کشیدن دهد تند تند با حسن صحبت می کند و می گوید که باید درمورد مشکلاتش با او حرف بزند. آنها در نیمکت پارک می نشینند و آرتمیس از دعواهای همیشگی پدر و مادرش گله می کند. حسن با ناراحتی می گوید: «شکر کن که هم مادر و هم پدرت بالاسرت هستن. کسایی وجود دارن که در حسرت هردوشون زندگی می کنن. » بعد از مدتی گفت و گو، آرتمیس دستش را روی نیمکت می گذارد و به حسن نزدیکتر می شود به این امید که دستش را بگیرد. اما حسن که حواسش نیست، بی هوا دو ضربه ی آرام به پشت او می زند و با خنده می گوید: «کک مکی ما رفیقای خوبی شدیم ها! » آرتمیس زود دستش را عقب می کشد و چهره اش درهم می رود.

بعد از اینکه گلپری بچه ها را راهی مدرسه می کند، کادیر برای عیادت به خانه ی او می آید و یک گل زیبا هم برایش می آورد. گلپری از زحمات او و فداکاری هایش تشکر می کند. کادیر می گوید: «بالاخره تو و بدریه

موکل های من هستید. در ضمن هرکاری که می کنم از دلم میاد. » گلپری زود بحث را عوض می کند و درباره ی علی سوال هایی می پرسد و کادیر دردسرهایی که حسن به قصد کشتن علی درست کرده بود را تعریف می کند.

نسلیهان متوجه گم شدن گردنبندش می شود و شروع به زیر و رو کردن خانه می کند. روز بعد، شیما با او قرار می گذارد تا با هم قدمی بزنند. ولی وقتی نسلیهان به محل قرار می رسد، شیما می گوید که گردنبند گم شده اش را در ویترین طلافروشی دیده است. بنابراین نسلیهان موضوع را از فروشنده می پرسد. او هم ویژگی های ظاهری بدریه را می دهد و می گوید که گردنبند را از او خریده است. نسلیهان که مطمئن شده بدریه دزد است، سراغ همسایه ها می رود و با تعریف کردن این موضوع سعی می کند آنها را برای اخراج گلپری متقاعد کند.

یعقوب خان در پارک با گلپری ملاقات می کند و می گوید که قصد دارد حسن را به خانه اش برگرداند زیرا حضانت او را دارد و می خواهد در دادگاه ماه بعد حسن را به طور قانونی پس بگیرد. گلپری که می داند حسن دلش با رفتن نیست می گوید که هرگز اجازه نخواهد داد. یعقوب خان با یادآوری این موضوع که قانون طرف خودش است از آنجا می رود و این حرفها گلپری را بسیار ناراحت و مضطرب می کند. وقتی او به خانه برمی گردد اسباب و اثاثیه اش را بیرون از آپارتمان می بیند. نسلیهان هم آنجا ایستاده و ناظر کارگرانی است که وسایل گلپری را به بیرون منتقل می کنند. گلپری با دیدن این صحنه ناراحت و عصبی می شود و توضیح می خواهد. در همین حال شیما که دلش نمی خواست دیدن این منظره را از دست دهد پیدایش می شود و خودش را به عنوان وکیل نسلیهان معرفی می کند و می گوید که بدریه دزدی کرده است به همین دلیل ساکنین آپارتمان تصمیم اخراج گلپری را گرفته اند. گلپری با ناراحتی می گوید که دخترش چنین کاری نمی کند. سپس در حالی که گریه می کند، کنار اثاثیه اش می نشیند.

از طرفی حسن در توضیحاتش به پلیس گفته بود که اسلحه ای که آن را به سمت علی نشانه گرفته بود متعلق به خود علی بوده است. بعد از بررسی های پلیس، بورجو  با کادیر تماس می گیرد و می گوید: «گزارش سلاح حسن اومده. دزدی بوده. با این سلاح یک قتل هم انجام شده. علی اسلحه رو قبول نمیکنه. حسن تو دردسر بزرگی افتاده. » سپس خبر می دهد که پلیس ها حسن را به بازداشتگاه برده اند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *