خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۳۷ + زیرنویس و دوبله

گلپری در جواب به ابراز عشق کادیر می گوید مطمئن شده که واقعا بعد از این نباید همدیگر را ببینند. کادیر ناراحت می شود.  سپس آنها برای رسیدگی به مشکل جدیدی که حسن درست کرده به کلانتری می روند.

حسن و سلن را برای بازجویی به اتاقهای جداگانه ای می برند. سعید وقتی از این موضوع با خبر می شود به مسئول تدارکات در آگاهی که از آدم هایش است زنگ می زند و از او می خواهد که اجازه ی صحبت کردن به حسن و سلن ندهد تا چیزی از باندشان لو نرود. آن مرد هم در لیوان آب هر دوی آنها قطره هایی از ماده ای را می ریزد و با خونسردی لیوان را در اتاق بازجویی جلوی حسن و سلن قرار می دهد. گوکهان از تصمیم سعید ناراحت و عصبی می شود اما بدون اینکه اعتراضی کند از اتاق او بیرون می رود.

سلن در بازجویی اش اسمی از حسن نمی برد و می گوید چون چشمانش بسته بوده چهره ی کسی را ندیده و خودش به تنهایی فرار کرده و در نیمه ی راه حسن به او کمک کرده است. حسن هم حرفهایی شبیه حرفهای سلن می زند و می گوید که فقط در نجات دادنش نقش داشته است. هیچ یک از آنها در حین بازجویی آب نمی نوشند. بعد از بررسی اعترافات، چون حرفهای آنها هماهنگ است پلیس حسن را آزاد می کند. اما اردال احساس می کند که دخترش دروغ می گوید به همین دلیل با عصبانیت از  حسن می خواهد که از سلن فاصله بگیرد.

بیرون از کلانتری، گلپری به خاطر دردسرهایی که حسن مدام درست می کند با او جر و بحث می کند. کادیر به حسن می گوید که طبق تجربه اش فهمیده که او در بازجویی دروغهایی گفته است. حسن توضیح درست و حسابی نمی دهد. کادیر درباره ی آرتمیس هم با او صحبت می کند و می گوید که به نظر با هم دوست شده اند. حسن وقتی می فهمد که آرتمیس دختر کادیر است تعجب می کند و با لبخند می گوید:« من و کک مکی رفیقیم. شریک دردیم. عاقل ترین دختریه که دیدم.» کادیر از روی حرفهای آرتمیس فکر می کند که شاید چیزهای بیشتری بین آنها بوده، اما حسن توضیح می دهد:« تو اشتباه متوجه شدی. ما مثل خواهر و برادریم. یعنی بدریه هر چی که هست کک مکی هم واسه من همون جوریه. هر کی بهش دست بزنه با من طرفه.» بعد از رفتن حسن، گلپری دستش را برای خداحافظی به سمت کادیر دراز می کند و بخاطر همه ی زحماتی که تا آن روز برایش کشیده تشکر می کند. کادیر با غصه با او خداحافظی می کند. گلپری می رود و شیما که این صحنه را دیده به کادیر نزدیک می شود و به او می گوید:« چه جدایی سختی. اما اصلا به هم نمی یاید. ارزش نداره بخاطر اون زن زندگیت رو خراب کنی. خیلی زود پشیمون می شی. این کارات هم بخاطر ترس از پیر شدنه. موقتیه.» کادیر می گوید:« چرا انقدر زشت شدی؟ من زنی داشتم که همه طرفدارش بودن. چی شد اون؟ جطور به این سرعت بد شدی؟ هر کاری می خوای برو بکن من دیگه نیستم.» شیما می گوید حیف سالهایی که به پای او تلف کرده است. سپس از آنجا دور می شود.

اژدر قرصهایش را در زندان نمی خورد و آنها را زیر تختش پنهان می کند و از نگهبان می خواهد که او را به بیمارستان برسانند. اوعکس گلپری را بالای تختش گذاشته و با حرص به آن نگاه می کند و می گوید:« اجلت داره می یاد. دیگه چیزی نمونده. زود می یام پیشت.» صبح روز بعد، هم سلولی های اژدر متوجه می شوند که او بی هوش شده است و نگهبان را صدا می کنند.

سعید به گوکهان خبر می دهد که حسن و سلن چیزی را لو نداده اند پس لازم نبوده که بمیرند. گوکهان خوشحال می شود و نفس راحتی می کشد. پس از مدتی، حسن به اتاق سعید می رود و به او می گوید:« داداش من اومدم. حرفات رو بزن. گردنم از مو باریک تره.» سعید کمی فکر می کند و بعد حسن را به جلوی کارخانه ی اردال می برد و کارگران معترضی که مدتها در آنجا تجمع کرده اند را نشانش می دهد و می گوید:« اینجا کارخونه اییه که اردال تازه خریده. توافق فروش رو هم وکیل کادیر درست کرده. اردال از مردم اینجا می خواد که به زور کاغذی رو امضا کنن و از حقشون بگذرن. اونا هم امضا نمی کنن و برای حقشون می جنگن. تمام این نقشه ها برای پس گرفتن حق این آدمهای بی گناهه. نمی خواستم به سلن آسیب بزنم، وقتی باباش به راه می یومد آزداش می کردم. الان هم باباش اون رو می بره پیش روانشناس و اگه نتیجه نگرفت با حداقل صد هزار دلار می فرستتش اروپا که خرید کنه و با دوستاش عشق و حال کنه و همه چیز رو فراموش کنه. تو برگ برنده ی ما رو نابود کردی.» حسن با شنیدن این حرفها متاثر می شود.

اردال برای تنبیه سلن او را در خانه حبس کرده است. جلوی خانه ی آنها  پر از نگهبان است. حسن سر کوچه ی آنها با آرتمیس قرار می گذارد و همین که او را می بیند بغلش می کند و بخاطر اینکه باز هم نیمه ی راه رهایش نکرده تشکر می کند. سپس می گوید که خراب کاری ای کرده که باید درستش کند و از آرتمیس می خواهد که سلن را صدا بزند تا بتواند با او صحبت کند. آرتمیس به شرط اینکه بداند چیزی بین آنها بوده یا نه قبول می کند. حسن توضیح می دهد:« نه چیزی بین ما نیست. فقط تو که غریبه نیستی .. یه کشش کوچیکی بینمون اتفاق افتاد. بالاخره دختر شیرینیه.» آرتمیس ناراحت می شود اما با لبخند اتفاقات خوبی برایشان آرزو می کند و با چهره ای غمگین به طرف خانه ی سلن حرکت می کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *