خلاصه داستان سریال ستایش ۳ قسمت ۱۶ + زیرنویس و دوبله

دو مرد موتور سوار در کوچه کیف زنی را می دزدند. آن زن روی زمین می افتد و پاهایش آسیب می بییند. مهدی شاهد آن صحنه است و از ستایش که تازه از خانه اش بیرون آمده کمک می خواهد. آنها با هم او را به بیمارستان می رسانند. در بیمارستان مهدی فرصتی پیدا می کند تا با ستایش صحبت کند. او می گوید:« من یه چیزی بهتون بدهکارم. یه چیز خیلی مهم. راستش مادرم گفت جوابتون به خواستگاریش چی بوده. باور نمی کرد. منم باور نمی کردم. همیشه فکر می کردم زنها خیلی راحت می تونن آدم رو بفروشن. آخه یه بار فروخته شدم و از اون به بعد فکر می کردم زنها فروشنده های خوبی ان. هیچ زنی رو باور نکردم. شما باورهام رو به من برگردوندید.» هوا تاریک می شود و ستایش و زنی که کیفش را دزدیده بودند سوار ماشین مهدی می شوند. مهدی آن زن را به خانه اش می رساند و ستایش هم او را همراهی می کند. ستایش تصمیم می گیرد که با آژانس به خانه ی خودش برگردد. هوا بارانی است و مهدی که دلیل رفتارهای او را نمی دند با سماجت می پرسد که چرا انقدر از او بیزار است. ستایش دوست ندارد جواب دهد اما در آخر می گوید:« باشه. این قضیه باید یه جا تموم بشه. شوهر من مرده. بیست ساله که مرده. اما هنوز مرد قلب منه. نمی خوام جز اون به هیچ کس و هیچ چیزی فکر کنم. شما هم نه چیزی بپرسید و نه بخواید که توضیح بدم.» مهدی سکوت می کند و فقط او را تا خانه اش می رساند.

مهدی در حالی که ذهنش مشغول شده به خانه بر می گردد و تابلوی زنی که در محیط کارش گذاشته بود را پشت و رو می کند.

صبح روز بعد فردوس کله پاچه می گیرد و از ستایش می خواهد که روی زمین سفره پهن کند. آنها دور هم صبحانه می خورند و فردوس از صفای سفره های قدیمی صحبت می کند. او موقع بیرون رفتن از خانه حال ستایش را می پرسد زیرا فهمیده که زیاد روبه راه نیست. ستایش می گوید که اتفاقی نیفتاده وحالش خوب است.

فردوس همراه محمد برای دیدن اکبر که شصت سال رفیقش بوده به کافی شاپ او می رود اما در آنجا متوجه می شود که اکبر سه ماه پیش فوت کرده است. فردوس خیلی ناراحت می شود و سپس حرفهایش را به نوه ی او می زند و می گوید:« اکبر بهم گفته بود که یه آدمی اون ور آب هست که می شه واسه صادرات میوه باهاش معامله کرد. چیزی که می خوام صادر کنم واسه جاهایی مثل هتل هاست که بهترین ها رو می خوان.» سپس به نوه ی اکبر می سپارد که اگر آن مرد یعنی ابوخالد به ایران آمد او را در جریان بگذارد.

از طرفی رعنا دو-سه روزی است از پسری که با او قرار ازدواج داشت بی خبر است. او وقتی سراغ افشین را از این طرف و آن طرف می گیرد متوجه می شود که همه ی حرفهایش دروغ بوده و ثروتمند و برج ساز نیست، بلکه شاگرد بنگاه است و با کلاه برداری ۴۰ میلیون پول او را بالا کشیده و فرار کرده است. حال رعنا حسابی گرفته می شود و مدام گریه می کند. لیلا او را دلداری می دهد و به بالا رفتن مصرف موادش هم اعتراض می کند.

رعنا در خانه از پری سیما پول می خواهد. پری سیما که متوجه ماجرا شده می گوید:« تقصیر شما دختراست که انقدر گاگولید که با یه سناریوی تکراری هی رکب می خورید. اما اینم تجربه شد. فردا ۵ میلیون می ریزم تو حسابت.» رعنا برای تشکر او را در آغوش می گیرد و انیس که حرفهای آنها را می شنید نگران می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *