خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۴۳ + زیرنویس و دوبله

در کلانتری معلوم می شود که شیما به حرفهای یعقوب خان توجهی نکرده و کادیر و گلپری را بخاطر فرار اژدر از بیمارستان هشیار نکرده است. کادیر او را بخاطر این موضوع سرزنش می کند و می گوید که اگر بلایی سر جان بیاید دیگر حق دیدن آرتمیس را ندارد. شیما با عصبانیت آنجا را ترک می کند.

پلیس متوجه می شود که پرستاری که در فرار اژدر به او کمک کرده فردا سولاک نام دارد. وقتی سردار این اسم را می شنود بدون جلب توجه از ساختمان کلانتری خارج می شود و با فردا که خواهرش است تماس می گیرد تا دلیل این کارش را بداند. حسن متوجه این موضوع می شود و سردار را تهدید می کند تا بفهمد فردا کجاست و اطلاعاتی از اژدر به دست بیاورد. اما سردار با شرمندگی می گوید:« نمی تونم بگم. فردا بخاطر پول به اژدر کمک کرده. خواهرزاده ی دو ساله م مریضه. داره می میره. اگه پلیس بفهمه هم فردا رو می گیرن و هم پولشو.» حسن قول می دهد بدون اینکه پای پلیس را وسط بکشد موضوع را حل کند. سردار هم می گوید که خواهرش در راه فرودگاه است.

یعقوب خان که بی گناهیش ثابت شده موقع برگشتن به خانه با گلپری ابراز همدردی می کند و می گوید که اگر دستش به اژدر برسد حساب سنگینی از او پس می گیرد.

در آن سو، اژدر باز هم برای جان غذا می برد اما جان یادی از دماغ صورتی می کند و چیزی نمی خورد. اژدر عصبی می شود و دستش را بالا می برد تا او را بزند اما منصرف می شود و وقتی می خواهد از اتاق خارج شود جان با ناراحتی می گوید:« عمو اصلا دلت به رحم نمی یاد؟ مامانم از نگرانی می میره. تو رو خدا به ما رحم کن. منو ببر پیش مامانم.» اژدر می گوید:« مگه می شه عمو تو رو اذیت کنه؟ من مامانت رو برات می یارم.»

آقا ضیا که پلیس و مسئول پرونده ی جان است به گلپری می گوید:« اینطور که پیداست هدف اصلی اژدر شما هستید. بخاطر همین حتما به شما دسترسی پیدا می کنه. هر تهدیدی کرد بذارید بکنه. شما به من خبر بدید و تردید نکنید.»

حسن به ماهی فروشی می رود و سراغ سعید را می گیرد و وقتی می فهمد که او هنوز نیامده مخفیانه سوئیچش را برمی دارد اما هنگام باز کردن در ماشین، سعید از راه می رسد و مشتی به صورتش می زند و می خواهد او را به دست آدمهایش بدهد تا مجازاتش کنند. حسن می گوید:« باشه. اصلا منو بکش. اما الان نه. داداشمو دزدیدن، اونو پیدا کنم بعد.» سعید او را سوار ماشین می کند و با هم به طرف فرودگاه حرکت می کنند. آنها در راه ماشین فردا را می بینند و آن را متوقف می کنند. سعید به زور اسلحه و با خشونت از زیر زبان فردا حرف می کشد. فردا که چیز زیادی نمی داند فقط اسم جبار را می دهد.

حسن به پلیسها می گوید که کسی که به اژدر کمک می کند جبار است. آنها هم بلافاصله آمار او را درمی آورند و خانه اش را پیدا می کنند. در همین موقع شیما که بخاطر آرتمیس به بیمارستان رفته بود با بغض به کادیر زنگ می زند و خبر حمله ی عصبی ای که به دخترشان شده را  به او می دهد. کادیر با عجله به بیمارستان می رود.

گلپری و بچه ها به همراه پلیسها به خانه ی جبار می روند. اما اژدر و جبار پیش از آنها جان را به خانه ی دیگری منتقل کرده اند. گلپری که به امید پیدا شدن جان به آنجا رفته بود فقط  کیف و نامه اش را می بیند. جان در نامه بخاطر روز تولد و وجود مادرش ابراز خوشحالی می کند. گلپری با خواندن نامه ی او گریه می کند.

در بیمارستان وقتی که آرتمیس چشمانش را باز می کند شیما و کادیر بالای سر او هستند. کادیر او را نوازش می کند و دلیل ناراحتی اش را می پرسد. آرتمیس با گریه می گوید:« همه منو ترک می کنن. از بس که دوستم ندارن. چرا؟» کادیر ناراحت می شود و می گوید:« من دوست دارم. از جونم بیشتر. ببین، من و مامانت هر دو پریشونیم. هر دومون بیشتر از هر چیزی تو دنیا تو رو دوست داریم. هر بلایی سرمون بیاد هیچی این واقعیت رو تغییر نمی ده.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *