خلاصه داستان سریال ترکی گلپری قسمت ۷۸ + زیرنویس و دوبله

حسن، آرتمیس را برمی دارد و او را از کلبه ی در حال سوختن بیرون می کشد. کوگهان با اورژانس تماس می گیرد و حسن در حالی که گریه می کند از آرتمیس خواهش می کند که چشمانش را باز کند.

ایوب همچنان اصرار دارد که بداند گلپری چه مدرکی برای آزادی کادیر در کیفش دارد. او در گوشه ای گلپری را تهدید می کند و کیفش را روی زمین خالی می کند. گلپری هم که از قبل فیلم را برای بارکان فرستاده با خیال راحت آن را به ایوب نشان می دهد. ایوب فیلم را می بیند و جا می خورد اما زود خودش را جمع و جور می کند و با عصبانیت می گوید: که چی؟!! میبریش اداره ی پلیس و کادیرو نجات میدی و منو که بابای بچه هاتم میندازی زندون؟! گلپری سکوت می کند و ایوب ادامه می دهد: دوسش داری… دوسش داری کادیرو… یه چیزی بگو! بگو دوسش ندارم. او گوشی را خرد می کند و با خشم و عصبانیت به گلپری که از رفتار او ترسیده می گوید: می خوای منو از میدون به در کنی و به عشقت برسی؟ من نمیذارم تو مال کسی بشی!

ایوب که خیال می کند با خراب شدن گوشی گلپری همه چیز روبه راه شده به ملاقات کادیر می رود و ابتدا او را به خاطر این که دست از سر گلپری برنداشته سرزنش می کند و سپس تهدید می کند که مثل گذشته دوباره آنها را از هم جدا خواهد کرد.

سعید خبر پیدا شدن آرتمیس را به شیما می دهد او هم با خوشحالی به بیمارستان می رود. آرتمیس به هوش می آید و از پشت شیشه به حسن لبخند می زند. شیما به جای تشکر کردن از حسن او و مادرش را مسبب اصلی اتفاقی که برای آرتمیس افتاده می داند و آنها را سرزنش و حتی نفرین می کند. اما با خوشرویی از سعید تشکر می کند!

کادیر با استفاده از همان فیلمی که گلپری پیدا کرده بود از زندان آزاد می شود و گلپری را در آغوش می گیرد و از او تشکر می کند. از طرفی ایوب را جلوی دستگیر می کنند و بدریه با گریه این خبر را به حسن می دهد.

شیما در خانه سعی دارد به زور معجون های ارگانیکش را به خورد آرتمیس بدهد. در همین حال کادیر به خانه می آید و آرتمیس از دیدن او بسیار خوشحال می شود. کمی بعد کادیر از شیما می خواهد که آنقدر برای دادن آبمیوه ها به دخترشان اصرار نکند. جر و بحث کوچکی میان آنها شکل می گیرد و آرتمیس می گوید: تا دعواتون نشده بی سر و صدا پخش بشید! شیما با ناراحتی می گوید: یعنی میگی که من برم؟ سپس از جا بلند می شود و با بغض رو به دخترش می گوید: امیدوارم یه روز مادر بشی و بفهمی. من هرلحظه داشتم میمردم. جونمو می دادم که جای تو باشم. باشه من میرم، شما پدر و دختر هم در آرامش و خوبی کنار هم بشینید! بعد از رفتن شیما، آرتمیس به کادیر می گوید: فکر کنم زیاده روی کردم! کادیر هم به او پیشنهاد می دهد که معذرت خواهی کند.

در خانه ی گلپری، حسن که فهمیده پدرش، خودش به خودش چاقو زده بود ناراحت و کمی عصبی است و با بغض در این باره با گلپری درد و دل می کند و می گوید: اون بابای منه! هرکاریم کرده باشه بازم بابای منه. من اونو درک می کنم. می خواسته تورو از دست نده. من باهاش حرف می زنم و میگم که اشتباه کرده. آدم فقط یدونه بابا داره. کسی نمی تونه مثل اون دوسمون داشته باشه.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *