خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت ۷۱ + زیرنویس فارسی و دوبله

در این مطلب خلاصه قسمت ۷۱ سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

 

سریال گودال قسمت ۷۱

زنان کوچوالی رو به جایی شبیه اصطبل برده اند.

افراد دیگری هم در آنجا زندانی اند.

سنا را از مادرش جدا می کنند و او را پیش سعادت می فرستند و مادرش گزیده را پیش سلطان.

گزیده آنقدر فریاد می زند که یکی از نگهبانان گلوی او را می گیرد تا ساکتش کند و سلطان با خونسردی به مرد می گوید او را رها کند و آنجا را ترک کند.

جلاسون عمو و پاشا را پیش وارتلو می برد و آنها محل بایکال از وارتلو می خواهند.

او با شرمندگی می گوید نمی داند.

یاماچ با عمو تماس می گیرد و خبر دزدیده شدن زن ها را به او می دهد.

عمو تلفن را قطع می کند و با پریشانی خبر را به وارتلو و بقیه می دهد.

وارتلو می پرسد: «سعادت چی؟» و با تایید عمو با سرعت به سمت خانه ادریس می دود و در آنجا نگهبانان ادریس را می بیند که روی زمین افتاده اند.

او فریاد می زند و مثل دیوانه ها دور خودش می چرخد.

یکی از محافظان که هنوز زنده است به وارتلو می گوید یک زن خارجی که یک سگ داشت آنها را دزدیده است.

وارتلو کنترلش را از دست داده و همه با تعجب به او نگاه می کنند.

عمو ناچار می شود به او سیلی بزند تا به خودش بیاید.

وارتلو با درماندگی می گوید: «من چی کار کردم عمو؟»

او اسلحه را روی سرش می گذارد و به سرعت پشیمان می شود.

علیچو به خانه به اتاقش برمی گردد و پیغامی از لاز دریافت می کند.

او گفته: «وقت تسویه حساب های قدیمی رسیده. اگه می خوای همه چی رو بدونی بیا.»

علیچو در حالی که مدام آدرس محل را تکرار می کند اسلحه اش را آماده می کند.

یاماچ به عمارت می رسد و به طرف وارتلو حمله می کند.

عمو جلویش را می گیرد و می گوید: «حالش خرابه. با کسی که توی این وضعیته کاری نمی کنی. تو یاماچی. تو بابای گودالی.»

یاماچ که به سختی خودش را کنترل کرده به وارتلو می گوید: «تو چی کار کردی پسر بابام ها؟»

وارتلو که توی خودش مچاله شده می گوید: «آخ یاماچ دارم آتیش می گیرم. کمکم کن.»

در محل زندانی شدن زنان، گزیده آرام و قرار ندارد و زیر لب مدام حرف می زند.

او می گوید: «گودال…گودال. بفرما سنا خانم. افتادیم تو گودال.»

سلطان از دست او کلافه می شود و می گوید: «تو گفتی گودال.»

گزیده و سلطان که پیش از آن همدیگر را ندیده بودند می فهند که هر دو به خاطر گودال در آنجا هستند.

گزیده با عصبانیت می گوید: «پس تو از گودالی. اگه سنا از اینجا دور می موند الان من توی این گودال نمی افتادم.»

سلطان می گوید: «تو سنا رو از کجا می شناسی؟»

گزیده می گوید: «سنا به تو چه ربطی داره؟ »

سلطان می گوید: «سنا دختر منه.»

گزیده می گوید: «مامان دخترتم.»

مردان در اتاق ادریس جمع شده اند تا فکری بکنند.

ادریس هم سراغ ضیا رفته تا شاید از طریق او سرنخی پیدا کند.

سلیم از در وارد می شود و در مقابل نگاه نگران بقیه می گوید: «زن و بچه مو دزدیدن. نمی تونستم تو بیمارستان بمونم.»

تنها کسی که در جمع مردان نیست جلاسون است.

او به دیدن امراه رفته است.

امراه می گوید: «وقتی به مشکل می خورین یاد ما می افتین؟»

جلاسون می گوید: «مشکلی ندارم. اومدم بهترین فرصت شغلی عمرت رو بهت بدم. فرصت دستگیر کردن کوچوالی ها و وارتلو رو. همه با هم.» و بعد ماجرای دستگیری و گم شدن بایکال را برای امراه تعریف می کند.

امراه می فهمد که مادر و خواهر او هم گروگان گرفته شده اند.

جلاسون می گوید: «جنگ بزرگ شروع شده. اگه انقدر که فکر می کنی زرنگی می تونی در حال ارتکاب جرم دستگیرشون کنی.»

امراه پیش از اینکه حرف جلاسون تمام شود با سرعت آنجا را ترک می کند.

او از طریق اداره پلیس اطلاعات مربوط به الویس را بررسی می کند.

سنا به سعادت که گریه می کند می گوید: «نگران نباش. نجاتمون می دن.»

سعادت می گوید: «از چی؟ تو شاید نجات پیدا کنی. اما من چه اینجا باشم چه تو خونه فرقی نداره.»

سنا می گوید: «هنوز که چیزی تموم نشده. ببین! صالح زنده ست.»

سعادت می گوید: «اون به خانواده م صدمه زد. مگه میشه بیخیال خانواده بشی؟ نمیشه. بابا ادریس و مامان سلطان همیشه پیشم بودن. داداش قهرمان خیلی به گردنم حق داره. اون به خانواده من آسیب رسوند. می دونی وقتی آدم نتونه تو صورت خانواده ش نگاه کنه یعنی چی؟ تو خوش شانسی.»

سنا به یاد خانواده خودش می افتد و مادرش که هیچ وقت نفهمیده چرا او را دوست ندارد.

در گوشه دیگری، صحبت سلطان و گزیده ادامه دارد.

سلطان با بچه یکی از زندانیان بازی می کند و گزیده با کنایه می گوید: «معلومه بار اولتون نیست. عادت دارین.»

سلطان بلند می شود و می گوید: «منم اولین بارمه. ولی کی ترس جلوی اجل رو گرفته که حالا بگیره؟ اگه قراره بمیرم حداقل این لحظات آخر یه کار مفید کرده باشم.»

ندرت هم بی قراری می کند و نگران دخترش است.

عایشه سعی می کند او را آرام کند اما اشک های او بند نمی آید.

یکی از نگهبانان برای آوردن غذا می آید و ندرت از او می پرسد با آکشین چه کرده اند.

عایشه از آنها خواهش می کند بگویند دخترا کجا هستند و نگهبان آنها را تحقیر می کند و عایشه با عصبانیت به او حمله می کند و نگهبان سیلی محکمی به عایشه می زند.

آکشین و کاراجا هم به فکر مادرهایشان هستند.

آکشین می گوید: «کاراجا اگه مادرم هم بره دیگه کسی رو ندارم.»

کاراجا می گوید اتفاقی نخواهد افتاد.

آکشین می گوید: «چرا می افته. نمیشه همه با هم سالم از اینجا بریم بیرون. اگه هم اتفاقی بیفته برای من می افته. بچه که بودیم وقتی چیزی رو می شکوندیم تو همیشه یه راهی پیدا می کردی و خودت رو خلاص می کردی، من سرزنش می شدم. بزرگ شدیم، تو گلوله خوردی، از خونه فرار کردی، چیزی نشد. من فقط یه بار خواستم جلاسون رو ببینم مادربزرگ موهامو قیچی کرد. حتی بابام. اون همه آدم هست. عمو سلیم، عمو جومالی، پدربزرگ…بابای من مُرد.»

کاراجا دست آکشین را می گیرد و می گوید: «اتفاقی نمی افته. اگر هم بیفته من هستم. تو بی کس نیستی. من هستم.»

ادریس از دیدن ضیا برگشته و می گوید: «ضیا گفت اینا آدم می دزدن. هر کی پول داشته باشه پولش رو و هر کی نداشته باشه کلیه شو می گیرن. قاچاقچی انسانن. اینا آدم های خشن و بی وجدانی ان.»

بیش از این چیزی دستگیر ادریس نشده و سرنخی ندارند.

ناگهان وارتلو می گوید: «رجب توریست! کسی که جنس های ما رو می برد خارج. آخرین باری که باهاش حرف زدم گفت من دیگه آدم قاچاق می کنم. پولش بهتره.»

یاماچ آدرس او را از وارتلو می گیرد و او و مدد را سراغ مکان های بایکال می فرستد.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت از سریال گودال لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 72 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *