خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 127

در این مطلب خلاصه قسمت 127 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

 

سریال گودال قسمت 127

ادریس روبروی سلیم نشسته و سوال او را اینگونه جواب میدهد: « تا حالا شنیدی داداشت بگن بابام منو دوست داشت.. دوست نداشت… ؟ »

سلیم می گوید: «تو یه نگاه مخصوصی داری… هیچ وقت به من اونجوری نگاه نکردی. دیدم که قهرمان و یاماچ رو اونجوری نگاه نکردی. »

ادریس می گوید: «درسته. منم ندیدم بابام به من یا داداش جومالیم اونجوری نگاهمون کنه. ولی برای این قضیه یه قطره اشک هم نریختم. من از پشت به بابام فقط به خاطر اینکه نگاهم نمیکرد خنجر نزدم! »

سلیم می گوید: «آره مثل من نشدی.. پرسیدی چی میخوای؟ جوابمو که بدی قول میدم دیگه منو نبینی. »

ادریس می گوید: «تا حالا شده کسیو دوست داشته باشی؟… تو استانبول سه نفر بودیم، پاشا، امی و من. به ما میگفتن سه اصل قیامت! گودالمون گودال بود. قهرمان و جومالی بودن. تو هنوز به دنیا نیومده بودی. شب ها خوابم نمیبرد… یه روز پاشا گفت بریم بیرون یه جایی سرمون گرم شه. کاش نمیرفتم… تا اون روز اصلا به این که استراحت کنم و کارو ول کنم فکر نکرده بودم. اون روز فهمیدم که منم حق دارم یکم خوش بگذرونم… عاشق بشم… »

ادریس کمی مکث می کند و ادامه میدهد: «یکیو دوست داشتن ضعفه. ولی زیباترین ضعف دنیاست. ضعف من هم یه اسمی داشت… » سلیم می گوید: «از “م” به “ا”. کاش دانه تسبیحت بودم همیشه کنارت بودم… ملیحه. »

ادریس تایید می کند و ادامه میدهد: «یه خانواده جدید برای خودم درست کردم… برای یه خانواده مادر لازمه… سلطانو پیدا کردم. ستون خونمه. ولی وقتی ملیحه رو دیدم فهمیدم که هیچ وقت عاشق نشدم… بعد اون چشمم هیچکس رو نمیدید. گودال که عین خیالم نبود. »

کمی بعد تلفن ادریس زنگ می خورد و او کمی از سلیم فاصله می گیرد و تلفن را جواب میدهد و خیلی رسمی به کسی که پشت خط است می گوید: «خانم من… برای شما دیر و زود نداریم. همیشه در خدمتم. امسال هم یادتون بود زنگ زدین… البته.. دلم هر شب میخواد ولی امسال اوضاع یکم پیچیده شده. » و بعد از کمی صحبت های دیگر قطع می کند.

وقتی چشمش را سلیم می افتد می بیند که همانجا روی صندلی خوابش برده. ادریس روی او پتویی میکشد.

ماحسون به چتو خبر می دهد که ارسوی شیمیدان جدیدی را برای تولید مواد پیدا کرده است. چتو سفارش های لازم را به ارسوی می کند.

سعادت یادداشتی را به اکشین می دهد و از او می خواهد که آن را هرطور شده به دست یاماچ برساند و از اکشین می خواهد که زیر پتو پنهان شود و اصلا تکان نخورد.

کمی بعد هم سعادت را برای پختن شام صدا می کنند.

آکشین وقتی تنها می شود یادداشت را فراموش می کند و سعی می کند فرار کند.

وارتلو و یاماچ سراغ شیمیدان جدید بره های سیاه می روند و او را با اینکه بادیگارد همراهش هست می دزدند.

آنها دارویی به او می دهند و از او می خواهند که آن را درون مواد بره های سیاه بریزد او می ترسد و می گوید که نمی تواند این کار را انجام بدهد.

وارتلو و یاماچ او را تهدید می کنند که اگر این کار را نکند مجبور میشوند خانواده اش را یکی یکی بکشند.

پسر جوان به ناچار قبول می کند. وقتی یاماچ و وارتلو قصد رفتن می کنند جومالی که منتظر آنها بوده جلوی آنها را می گیرد و رو به یاماچ می گوید: «شما که از داخل میخواین اونارو نابود کنین با این کارتون چتو و ماحسون میمیرن؟! »

او کمی به یاماچ نگاه می کند و با بغض ادامه میدهد: «یکی از برادرهامو کشتن… من نمیذارم تورم بکشنت. اینا تا نمیرن آروم نمیگیرن. »

یاماچ می گوید: «داداش نمیتونیم مستقیم باهاشون در بیفتیم. جون اون همه آدم تو گودال در میونه. »

جومالی می گوید: «پس جون داداش من چی میشه؟ باشه… من دیگه راه خودم رو میرم. » بعد هم می رود.

در خانه ی عایشه، همه نگران اکشین هستند که جلاسون می گوید قصد دارد به پلیس خبر بدهد.

او همین که پایش را از در بیرون می گذارد با آکشین روبرو می شود و او را در آغوش می گیرد.

بعد از این که اکشین می گوید که به خانه رفته بود جلاسون و عایشه به او می گویند که دیگر نرود و کاراجا هم می گوید اگر رفت به او هم خبر بدهد تا با هم بروند.
ادریس همان شب به خیابان ها می رود تا کمی قدم بزند که عده ای او را دوره می کنند و به شدت کتک می زنند. فرد مزدور بازاری رو به او می گوید: «درستو خوب یاد گرفتی بابابزرگ؟ »

بعد هم او را همانجا رها می کند. ادریس به سختی بلند می شود و خود را به خانه می رساند و وانمود می کند که اتفاقی نیفتاده است.

پسری که سعادت پرستاری او را کرده بود دوباره خونین و زخمی سراغ او می رود و با التماس از سعادت می خواهد او را فراری بدهد چون او را به شدت کتک زده اند و از جانش میترسد.

شیمیدان جوان همه را بیرون فرستاده تا کاری که یاماچ از او خواسته را انجام دهد.

ارسوی سر می رسد و در گوشه ای پنهان می شود و او را زیر نظر می گیرد و وقتی او می خواهد دارو را درون مواد بریزد ارسوی از پشت سر با شلیک گلوله او را میکشد و بعد هم یه بسته از مواد را درون جیب او پنهان می کند و دارو را هم برمیدارد و جلوی همه وانمود می کند که او قصد دزدی داشته.

او این خبر را به چتو هم می دهد و چتو عصبی می شود.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 127 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 128 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

 

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *