خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 297

در این مطلب خلاصه قسمت 297 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 297

خانواده ی کورتولوش در حال تدارک مراسم عروسی هستند و سرشان حسابی شلوغ است. وقتی فادیک متوجه می شود که کاراجا معذب و ناراحت است از او می خواهد برای راحت شدن خیال خودش هم که شده خانواده اش را برای عروسی دعوت کند و به آنها احترام بگذارد. کاراجا به نهیر زنگ می زند تا برای پا در میانی کردن از او کمک بگیرد اما نهیر که درگیر مشکلات خودش است کاری از دستش برنمی آید.
افسون از طریق چنگیز که همیشه یاماچ را تحت تعقیب دارد موفق می شود او را پیدا کند و به یاماچ خبر می دهد که نهیر از رابطه ی آنها خبردار شده و تصمیم گرفته که بچه اش را سقط کند. یاماچ دوان دوان خود را به کلینیک دکتر می رساند. نهیر که قبل از او وارد مطب شده، موقع بیرون آمدن از آنجا در راهرو با یاماچ رو به رو می شود. یاماچ با چشمان پر از اشک می پرسد:« اون کارو کردی؟» نهیر با بغض جواب می دهد:« کردم. حالا مانعی نداری و می تونی با هر کی که دوست داری باشی.» یاماچ ناباورانه به گوشه ای خیره می شود و نهیر که هنوز دلش خنک نشده به او می گوید:« ولی بازم دستت درد نکنه حداقل بهم یاد دادی که نباید به رویاها باور داشت.» نهیر راهش را می گیرد و می رود.
آریک به همراه افرادش به آدرس انباری که سرن پیدا کرده بود می رود تا شاید بتواند سرنخی از رئیس دشمنانش پیدا کند. اطراف انبار آنقدر خالی و سوت و کور است که مشکوک به نظر می رسد. آریک هم این را می داند و وارد انبار می شود، همه ی افرادش کشته می شوند و خودش هم در چشم به هم زدنی گیر می افتد.
فادیک به خانه ی کوچوالی ها می رود و محترمانه با سلطان صحبت می کند تا او را برای بخشدن کاراجا و رضایت دادن به عروسی اش راضی کند. وقتی حرف از عشق و عاشقی و علاقه ی کاراجا و آذر به هم می شود، سلطان حرف فادیک را قطع می کند و می گوید:« از عشق با من حرف نزن چون توی خانواده ی ما عشقی بزرگتر از بابامون نیست. کاراجا قبر ادریس رو زیر پا گذاشت. این بخششی نداره.» فادیک که نتوانسته کاری از پیش ببرد از آنجا می رود.
سرن که نگران آریک شده به انبار می رود و متوجه ربوده شدن او می شود. او با عجله پیش چنگیز می رود و با نگرانی می گوید که آریک را خواهند کشت. چنگیز از اینکه دشمنانش تا این حد پیش رفته اند و جرات کرده اند پسرش را با مرگ تهدید کنند جا می خورد.
یاماچ در پارکی نشسته و به بچه ی سقط شده اش فکر می کند و بخاطر از دست دادن او خودش را سرزنش می کند. وارتولو هم که نگران یاماچ است برای اینکه خلوت یاماچ را به هم نزند بدون اینکه خودش را نشان دهد از پشت بوته ها با او درد دل می کند. در همین موقع ماشینی از طرف چنگیز اردنت دنبال یاماچ می آید و او را با خود می برد. وارتولو از اینکه یاماچ به همین راحتی سوار ماشین دشمنشان شد تعجب می کند.
آکین می ترسد که عذاب وجدانی که خودش دچارش شده، کاراجا را هم درگیر کند به همین دلیل پیش سلطان می رود و به او می گوید:« شما به کاراجا می گید با آذر ازدواج نکنه اما دلیلشو بهش نمی گید. این درسته که کاراجا بخاطر چیزی که حتی ازش خبر نداره تنبیه بشه؟» سلطان تحت تاثیر حرفهای آکین قرار می گیرد.
هوا تاریک شده و کاراجا لباس عروسی اش را به تن کرده است و با وجود اینکه از نبود خانواده اش کمی غصه می خورد مثل آذر خوشحال و هیجان زده است. مراسم عروسی شروع شده و دوستان و فک و فامیل آذر مشغول رقص و پایکوبی اند. در این میان سلطان با غرور پا به مراسم می گذارد و مستقیم به اتاق کاراجا می رود. او که خوب می داند کجا جدی و کجا مهربان باشد با لبخند فریب دهنده ای به کاراجا می گوید« دخترم تو می دونی چرا ما نمی ذاریم با آذر ازدواج کنی؟.» کاراجا فکر می کند که دلیل مخالفت آنها کشته شدن کمال به دست آذر است اما مادربزرگش حرف غیر منتظره ای به او می زند:« دست آذر به خون ادریس کوچوالی آلوده ست. اگه بخوای زن اون بشی هیچ وقت نمی بخشمت.» او بسته ای را در دست کاراجا می گذارد و لبخند اطمینان بخشش را می زند و از آنجا می رود. کمی بعد آذر با ذوق و شوق سراغ کاراجا می اید تا با هم پیش مهمانها بروند و سر میز عقد حاضر شوند. کاراجا که از شنیده هایش شوکه شده با چشمان بی روح و لبخندهای زورکی در مراسم عروسی اش شرکت می کند. سر میز عقد هم با تردید جواب مثبت را می دهد و تمام مدت سعی می کند قیافه ی یک عروس خوشحال را به خود بگیرد. بعد از رقصیدن ها و خوشحالی کردن های خانواده ی کورتولوش، اذر دست کاراجا را می گیرد و با هم به خانه شان می روند. آذر در بالکن اتاق خواب در حالی که به دور دستها خیره شده به کاراجا می گوید:« من خوشحالی رو با تو فهمیدم. اونقدر دوست دارم که قسم می خورم یه عمر رو سرم می ذارمت.» در جواب، کاراجا اسلحه را به سمت اذر می گیرد و می پرسد:« دستت به خون ادریس کوچوالی آلوده هست آذر؟» آذر با چهره ی درهم و غمگینش به کاراجا نگاه می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 297 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 298 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *