خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 323

در این مطلب خلاصه قسمت 323 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 323

شب صفا تصمیم می گیرد که انتقامش را کامل کند و این بار به همراه افرادش وارد گودال می شود. او با محله ی خالی رو به رو می شود و خیال می کند که همه از دست او پا به فرار گذاشته اند. صفا درحالی که گیج شده و نمی تواند به کدام طرف شلیک کند خودش را جلوی قهوه خانه می رسانتد. ناگهان جومالی و جوانهای گودال که پنهان شده بودند بیرون می آیند و آنها را محاصره می کنند. افراد صفا کشته می شوند اما جومالی برای اینکه خانه ی او را بشناسد رهایش می کند و افرادی را به تعقیبش می فرستد.
اولگا از چاعتای می خواهد که برای سوزاندن دل ثریا که بخاطر مرگ اریک خوشحال شده بود، اگدای را بکشد. چاعتای قبول می کند و می گوید:« نگران نباش. خودممم تو فکرش هستم. زیاد طول نمی کشه.» یاماچ از پشت در حرفهای آنها را می شنود.
علیچو که برای سر زدن به نهیر به خانه ی او رفته وقتی متوجه می شود که نهیر درد دارد او را به بیمارستان می رساند و به یاماچ هم خبر می دهد. یاماچ سراسیمه به بیمارستان می رود و با دیدن تصاویر بچه اش خیلی خوشحال و ذوق زده می شود و با بغض حرفهای ادریس را به یاد می آورد که از او خواسته بود برایش نوه بیاورد. دکتر می گوید که بچه سالم است و نهیر قبل از رفتن یاماچ به او می گوید:« ما فقط یه بچه داریم. همین. هیچ مایی وجود نداره خواستم که فراموش نکنی.»
صفا به خانه ی پدرش می رود و به او می گوید:« غافلگیرمون کردن. نتونستیم کاری کنیم. منم فرار کردم.» نامق بلافاصله از خانه بیرون می زند تا پیش چنگیز برود و از حمایت او استفاذه کند. از طرفی سلیم و جومالی و آکین هم که خانه ی آنها را پیدا کرده اند خودشان را به دیوار های باغ رسانده اند و در کمین نشسته اند تا حمله کنند. ناگهان یاماچ از راه می رسد و از آنها می خواهد که فقط یک ساعت معطل شوند تا او برگردد. جومالی قبول نمی کند اما سلیم می گوید:« داداش قبول کن. من می خوام ببینم که چند تا از پسرای بابام زندن هنوز.» جومالی هم با بی میلی همانجا می نشیند.
سلطان غذایی که برای یاماچ درست کرده را به خانه ی اردنتها می برد و منتظر یاماچ می نشیند. وقتی سلطان با یاماچ رو به رو می شود ظرف غذا را نشانش می دهد و چند توصیه ی مادرانه می کند و بدون حرف اضافی از آنجا می رود. یاماچ با بغض غذا را می خورد و بعد به اتاق چنگیز می رود. چنگیز کنار نامق نشسته و از یاماچ می خواهد که برای پایان دادن به جنگ یک عذر خواهی از طرف خودش و خانواده اش از نامق بکند. یاماچ رو به نامق می گوید:« اگه من ازت عذر خواهی کنم، لعنت به هفت جد و آبادم.» و از اتاق بیرون می رود. چنگیز که انتظار چنین رفتاری را نداشت فریاد می زند و اتز یاماچ می خواهد که برگردد و از دستورش اطاعت کند اما یاماچ بی توجه به فریاد های او می رود.

یاماچ بعد از یک ساعت با ماشین ضد گلوله و باند و موسیقی به طرف خانه ی صفا حرکت می کند. جومالی و سلیم و آکین از دیدن او خوشحال می شوند. یاماچ در حالی که فریاد می زند:« من برگشتم.» اولین گلوله را به سمت خانه ی صفا شلیک می کند و آدمهای صفا از هر طرف بیرون می آیند. تیر اندازی بین کوچوالی ها و افراد صفا مدتی ادامه پیدا می کند و آخر سر وقتی گلوله ها تمام می شود و افراد صفا کشته می شوند یاماچ وارد خانه ی صفا می شود و با شلیک چند گلوله او را می کشد بعد هم بدون اینکه منتظر عکس العملی از برادرهایش باشد آنجا را ترک می کند. سلیم و جومالی هم خانه را می گردند و فیدان را که بیشتر از قبل کتک خورده پیدا می کنند. در آن سو جنک خبر حمله ی کوچوالی ها و مرگ صفا را برای چنگیز می برد و نامق هم که در اتاق چنگیز است این خبر را می شنود و به هم می ریزد. او به چنگیز فحش می دهد و می گوید:« مگه تو نگفتی از پسرم محافظت می کنی؟ الان من می رم و اول کوچوالی ها رو نابود می کنم و بعد هم برمی گردم رو صورت تو تف می ندازم.» چنگیز که از فحاشی و تهدید نامق عصبی شده دستور قتل او را همانجا به جنک می دهد و نامق کشته می شود.
سلیم که از این ماموریت موفقیت آمیز خوشحال است برای خوشگذرانی به باری که جمیل را در آنجا دیده بود می رود و سراغ او را می گیرد اما متوجه می شود که مدیر بار جمیل را اخراج کرده و او را کتک زده. سلیم به خانه ای که در اختیار جمیل گذاشته بود می رود و او را همانجا پیدا می کند. جمیل زخم سطحی ای که سلیم در جریان حمله به خانه ی صفا برداشته را پانسمان می کند و بعد آنها با هم ساز می زنند و آواز می خوانند.
در خانه، کاراجا از جومالی می پرسد که با قضیه ی افسون چه کرده و آیا او را کشته یا نه؟ جومالی می گوید:« نکشتم. نمی تونم هم بکشم. چون حامله ست. از عمو یاماچت حامله ست. تو هم قضیه رو فراموش کن.» کاراجا عصبانیتش را پنهان می کند اما برای اینکه جومالی را اذیت کرده باشد عکس ییلدیز را در اتاق او دم دست می گذارد تا داملا آن را پیدا کند و به این ترتیب رابطه ی جومالی و داملا خراب شود.
داملا چند روزی است که از دست جومالی ناراحت است و با او رفتار سردی دارد. جومالی دلیل این رفتار را می پرسد و داملا جواب می دهد:« اون روز قالم گذاشتی و نذاشتی منم باهات بیام واسه بزن بزن. تو وقتی خودتو بخاطر خانوادت به راحتی توی اتیش می ندازی منم می خوام اونجا باشم و برات یه کاری کنم. زخمتو پانسمان کنم یا نجاتت بدم. اون روز وقتی ادمای آذر سه تا گلوله بهت زدن من جلوی بیمارستان تخته نرد بازی نمی کردم داشتم از غصه می مردم.» جومالی او را می بوسد و می گوید:« وقتی عصبانی هستی خیلی خوشگل می شی.»
یاماچ سراغ کارگرهای کارخانه ی اردنتها می رود و از آنها بخاطر رفتار دیروزش عذرخواهی می کند. آنها او را می بخشند و سرکارگر به یاماچ می گوید:« ما چیزی واسه از دست دادن نداریم برای همینه که اعتصاب کردیم.» یاماچ به فکر فرو می رود و می گوید:« اما اردنتها خیلی چیزا واسه از دست دادن دارن.» او بلافاصله با آکین تماس می گیرد. کمی بعد آکین متین و مدد را برای کمک به یاماچ به انباری می آورد و برنامه را برای آنها توضیح می دهد.
شب وقتی که یاماچ به خانه ی اردنتها برمی گردد چنگیز برای تنبیه کردن او دستور می دهد که تا صبح به او شوک الکتریکی بدهند و وادارش کنند که بخاطر نافرمانی های اخیرش عذرخواهی کند. مرتضی مسئول شکنجه کردن یاماچ می شود. یاماچ زیر شکنجه موسیقی ای که دوست دارد را گوش می دهد و روزی را به یاد می آورد که برای اولین بار همراه قهرمان وارد ماموریتی شده بود.
ده سال پیش در یک روزعادی که یاماچ در بالکن نشسته و همراه با موسیقی درس می خواند، قهرمان سراغش می آید و ابتدا طبق معمول به ریخت و قیافه ی او گیر می دهد بعد هم با تردید چیزی از او می خواهد و می گوید:« من باید یه کاری رو انجام بدم و کسی خبردار نشه. نمی تونم از جومالی و سلیم کمک بخوام چون نباید بفهمن و از طرفی هم نمی تونم از بچه های محله کمک بخوام چون به گوش جومالی و سلیم می رسه. واسه همین از تو می خوام کمکم کنی. رانندگی بلدی؟» یاماچ به شرط اینکه کسی را نکشند قبول می کند که به قهرمان کمک کند. نقشه این است که شخصی را بدزدند و یاماچ هم فقط راننده باشد. قهرمان همراه یاماچ به مکانی می رود و آنقدر منتظر می ماند که در یک موقعیت مناسب ندیم را دستگیر می کند و او را سوار ماشین می کند. قهرمان ندیم را در مکانی زندانی می کند تا سوالاتش را از او بپرسد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 323 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 324 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *