خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین فسمت ۵۳ + زیرنویس و دوبله

حیات خانم که گزیده را داخل دستشویی پیدا نکرده از بوراک توضیح می خواهد و او با نگرانی می گوید: «گزیده کمی مست کرده بود. » حیات خانم از شنیدن این حرف احساس خطر می کند و به بوراک می گوید: «اگر اتفاقی برای خواهرم بیفتد برایت گران تمام خواهد شد. » آنها همه جای دیسکو را می گردند ولی اثری از گزیده پیدا نمی کنند. بالاخره پلیس سر می رسد و شروع به بازرسی می کند. آقای فلاح حیات خانم را که از درماندگی گریه اش گرفته به خانه برمی گرداند و به او قول می دهد که اگر لازم باشد استانبول را زیرو رو خواهد کرد و گزیده را سالم به او تحویل خواهد داد. بوراک که مثل مرغ پر کنده بال بال می زند از دختری که کنار گزیده بوده سراغ او را می گیرد. او می گوید: «دم در دستشویی دخترانه یک پسر بور ایستاده بود. » بوراک با شنیدن این حرف مطمئن می شود که آن پسر کورای است و با عجله به طرف خانه او حرکت می کند.

فیلم رقصیدن گزیده در دیسکو همه جا پخش شده. و به دست ندیم و امل و همینطور به دست زینب و اونور هم می رسد. زینب که از تماس حیات خانم که سراغ گزیده را از او می گیرد از گم شدن گزیده خبردار می شود و اونور به بوراک زنگ می زند و ماجرا را از او می پرسد. بوراک می گوید که کورای گزیده را دزدیده و خودش هم در راه رفتن به خانه کورای است.

زینب و اونور که نگران شده اند به طرف خانه کورای حرکت می کنند. ولی کورای و سودا که از هیچ چیز خبر ندارند تمام بعد از ظهر را باهم گذرانده اند. کورای وجود خواهر ناتنی سودا را به او خبر داده و سعی می کند کاری کند تا سودا کمی آرام شود. در همین لحظه ناگهان بوراک وارد خانه کورای می شود و به طرف او هجوم می آورد و فریاد می زند: «گزیده را کجا قایم کردی؟ » اونور و زینب هم پشت سر او می رسند. کورای با پرخاش به او می گوید: «می توانی همه جا را بگردی. » و سودا به بوراک اطمینان می دهد که او و کورای چند ساعت است که باهم اند و حتی از خانه بیرون نرفته اند. بوراک که از همه جا ناامید شده با درماندگی ماجرا را توضیح می دهد. کورای که تازه فهمیده چه خبر شده است به طرف بوراک خیز برمی دارد و فریاد می زند: «ای بی عرضه! فقط سه روز است با او دوست شده ای. حتی نمی توانی از یک دختر مراقبت کنی. » اونور آنها را از هم جدا می کند و می گوید: « پسری که می گویید احتمالا جاهد باشد. » و به طرف خانه حیات خانم می رود تا به او اطلاع دهد.

از آن طرف حیات که جز بالا و پایین رفتن کاری از او ساخته نیست گوشی اش زنگ می خورد و جاهد به او هشدار می دهد که اگر زینب را به من برنگردانی خواهرت کشته خوهد شد. حیات بدون این که از تلفن جاهد چیزی به آقای فلاح بگوید او را راهی خانه اش می کند و چند دقیقه بعد دوباره جاهد زنگ می زند و می گوید: «تا فردا فرصت داری که زینب را به من برسانی. » و در همان حال تصویر گزیده گریان و بی تاب را که در حال کمک خواستن است برای او می فرستد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *