خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۸۱ + زیرنویس و دوبله

فلاح از حیات ۵دقیقه وقت می خواهد تا به همراه تامر همه چیز را توضیح دهند. حیات آنها را به داخل خانه دعوت می کند و خودش سرا پا گوش می ایستد. فلاح می گوید: «می دانم خیلی ناراحتی و حرف های ما هم خوشایند نیست. چیزی را که همیشه می خواستم بگویم نتوانستم. من از تو به خاطر رفتارم عذرخواهی می کنم. » تامر دنباله ی حرف او را می گیرد و می گوید: «درست موقعی که می خواستم با زنی که عاشقش هستم ازدواج کنم فلاح جلویم را گرفت. » فلاح فریاد می زند: «اگر کثافت کاری های تونبود آن اتفاق هیچ وقت نمی افتاد. » تامر می گوید: «من تقصیری نداشتم من را گیر انداخته بودند. » فلاح نمی تواند خودش را کنترل کند و تامر را تهدید می کند. حیات به سینه او کوبیده و او را از اتاق بیرون می کند. و از تامر می خواهد بماند و ماجرا را توضیح دهد. فلاح عصبانی و درمانده از خانه ی حیات می رود و به صدری می گوید: «من به تامر اعتماد کردم ولی او حرف های دیگری به حیات زد. اگر اینطور پیش برود من حیات را از دست خواهم داد. »

بعد از رفتن فلاح تامر با قیافه ی حق به جانب ومظلوم می گوید: «من را زندانی کرد و نتوانستم به عقد برسم. این عوضی زندگی هردوی ما را نابود کرد. » حیات گریه اش می گیرد. تامر ادامه می دهد: «من نمی خواستم بدون اطلاع از اتفاقات گذشته با او ازدواج کنی. گذشته ها دیگر گذشته است. » حیات خودش را سرزنش می کند و می گوید: «کاش جواب تلفن هایت را داده بودم. » تامر هم می گوید که فقط خوشحالی حیات را می خواهد. و به خاطر رفتارش به او شرمنده است. و می رود. و حیات را با دنیایی از اندوه و ناامیدی تنها می گذارد. زینب و گزیده که همه چیز را از پشت در شنیده اند سعی می کنند او را دلداری دهند. حیات از آنها می خواهد که اجازه ندهند ناراحتی هایش روی آنها تاثیر بد بگذارد.

اونور و زینب قرار است امشب به استدیوی ضبط بروند. زینب به اونور زنگ می زند و می گوید: «حال روحی حیات خانم اصلا خوب نیست و من نمی توانم با تو سر ضیط بیایم. » گزیده حرف های حیات را به یاد زینب می آورد و می گوید: «تو به فکر این چیزها نباش و به کارت برس. »

فلاح به اتاقش می رود و هفت تیرش را برمی دارد و به صدری می گوید که اسلحه را نابود کند.

کورای از سودا می خواهد که او را با مادرش آشنا کند ولی سودا مخالف است و می گوید که وقتش نرسیده. کورای با سماجت تمام و با دسته گلی به خانه ی سودا می رود و با مادر سودا احوال پرسی می کند. آن زن با سردی با او برخورد می کند. بعد از رفتن کورای مادر سودا می گوید: «اون پسر بی فرهنگی است که بدون اطلاع دادن به خانه ی ما آمد. اگر پدرت بفهمد چه خواهد گفت. » سودا از کورای طرفداری می کند و می گوید: «پدرم با آن کارهایی که کرده هیچ حقی ندارد. »

ندیم از اینکه آسیه هر دفعه برایش هدیه ی گران قیمت می خرد معذب است. آیهان می گوید: «شما از نظر مالی فاصله ی زیادی با هم دارید. برای همین من می دانم که برای تو سخت است. »

زینب در استودیو ترانه اش را اجرا می کند. تهیه کننده به زینب می گوید: «من صدای تو را بیشتر از اونور می پسندم و می خواهم فقط با تو قرارداد ببندم. تو خیلی بااستعدادتر از او هستی. فکر کن و تصمیمیت را بگیر. » زینب نگاهی به اونور می اندازد و به فکر فرو می رود.

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *