خلاصه داستان سریال تلخ و شیرین قسمت ۸۴ + زیرنویس و دوبله

زینب کنار اونور می نشیند و دست های او را در دستش می گیرد و از او می خواهد که ناراحت نباشد. اونور می گوید: «ولی من برای تو خوشحالم که بالاخرهموفق شدی و به آرزویت رسیدی. » زینب به آرامی زمزمه می کند: «تو عشق منی. »

تامر به دیدن حیات می رود تا یادگاری هایی را که از حیات نگه داشته بود به او پس بدهد. حیات او را به خانه اش برای قهوه خوردن دعوت می کند. تامر به او می گوید: «باور کن نمی خواستم ناراحتی تو را ببینم. من را ببخش. » حیات از او می پرسد که چرا بعد از این همه سال برگشته است؟ تامر می گوید: « من نمی خواستم. فلاح من را پیدا کرد و تهدید کرد که باید به دروغ حرف هایی را به تو بگویم. » حیات از ناراحتی سرش را میان دستانش می گیرد و می گوید: «فلاح را اصلا در این مدت نشناخته بودم. »

آسیه پشت تلفن به ندیم می گوید: «اگر دزد بلایی سرت میاورد، من میمردم. » ندیم با رندی مخصوص خودش جواب می دهد: «دزد که حریف من نمی شود. » سپس سراغ کیفش می رود و دستکش و لباس دزد و همچنین تبلت امل را از توی آن برمی دارد و پوزخندی می زند.

فلاح به تامر می گوید: «از حیات فاصله بگیر. او دیگر مال تو نخواهد شد. » تامر جواب می دهد که تا با تو تسویه حساب نکنم از اینجا نخواهم رفت.

گزیده در مدرسه از خواهرش می پرسد که آیا هنوز هم تامر را دوست دارد؟ حیات از حرف او خنده اش می گیرد و می گوید: «این مال خیلی وقت پیش است. من دیگر احساسی به تامر ندارم. ولی همیشه به عنوان یک دوست برای من باقی می ماند. »

کورای و سودا لباس نمایش رومئو و ژولیت را پوشیده اند. آنها در لباس نمایش زیباتر از همیشه شده اند و عاشقانه به هم چشم می دوزند. ابرو که پر از عقده است به آنها نگاهی می کند و با خود می گوید: «ببینید چه بلایی سرتان می آورم. » به اتاق رختکن می رود و لباس های فرم کورای و سودا را قایم می کند. سودا و کورای بعد از تمرین به اتاق می روند تا لباسشان را عوض کنند. ولی هرچه می گردند خبری از لباس ها نیست. مجبور می شوند با همان لباس نمایش سر کلاس بروند. همه از دیدن آنها ذوق زده می شوند و عده ای هم به آنها می خندند. سودا و کورای که نمی خواهند کم بیاورند می گویند: «زندگی یک نمایش بزرگ است و ما بازیگران آن هستیم. عشق رومئو و ژولیت در مقابل عشق ما هیچ است. »

شریف که به پیشنهاد تارکان یکی از دوستان نزدیکش به نام نارتان خانم را به مدرسه می آورد. و او را به عنوان معلم فیزیک به همه معرفی می کند. بیتا با دیدن نارتان زیبا و جذاب حالش گرفته می شود. و شریف هم اینطور وانمود می کند که جذب معلم جدید شده و بیتا برایش بی اهمیت است. بیتا که تحمل ندارد حلقه ی نامزدی اش را درآورده پس می دهد. ولی از پشت در اتاق می شنود که شریف به نارتان می گوید: «همه ی این کارها برای به دست آوردن دل بیتا است. من عاشق او هستم. » بیتا با شنیدن این حرف ها سریع به اتاق شریف رفته و او را در آغوش می گیرد. شریف می گوید: «من را ببخش. مادر من اخلاق عجیبی دارد. ترسیدم که با تو بداخلاقی کند. برای همین مادربزرگ نادر را به جای مادرم معرفی کردم. »

تامر با حیات قرار می گذارد که بعد از مدرسه همدیگر را ببینند. ولی فلاح زودتر به دیدن تامر رفته و می گوید: «وقتی حیات آمد طبق قرارمان حقیقت را درمورد من و خودت به او خواهی گفت. » حیات از راه می رسد و به جای تامر فلاح را می بیند. فلاح به او می گوید باید باهم صحبت کنیم. ولی در این موقع تامر با صورت زخمی و خونین پیش حیات می آید و اینطور وانمود می کند که در درگیری با فلاح به صورتش مشت خورده است. حیات به طرف تامر می رود و با ناباوری به فلاح می گوید: «برای چه این کارها را می کنی؟ »

GUN AY

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *