خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۰۱ + زیرنویس و دوبله

فایل شنیداری این قسمت

فیلیز و باریش به مناسبت نامزد شدنشان برای شام بیرون می روند. فیلیز نگران تنها گذاشتن بچه هاست، اما رحمت به او اطمینان میدهد که مواظب است و اتفاقی نمی‌افتد. بعد از رفتن آنها، مژه دنبال رحمت آمده و او به خیال اینکه مادربزرگ و بقیه خانه هستند، با مژده بیرون می روند. کیراز و فیکو نیز یواشکی با عایشه برای دیدن مسابقه بیرون می روند. مادربزرگ خوابش می‌برد. زینب و عصمو با یک‌دیگر بازی کرده و به اشتباه قرصهای مادربزرگ را می‌خورند و خوابشان می برد.
صبح وقتی فیلیز متوجه می شوند که آن دو بیدار نمی شوند، آنها را به بیمارستان میبرد و معلوم می شود بخاطر مصرف قرص‌های خواب آور بوده. او بچه‌ها را دعوا میکند و از اینکه یک شب خانه نبوده خودش را ملامت میکند.
عمر که متوجه می شود باریش او را تحت تعقیب گذاشته است، تصمیم می‌گیرد به تولای و توفان بگوید که زینب دختر اوست، تا با یک تیر دو نشان بزند. او وقتی می فهمد زینب در بیمارستان است، به آنجا می رود و به همه میگوید که زینب دختر واقعی اوست، و بخاطر اینکه صحت این موضوع را بفهمد به این محله آمده تا نزدیک او باشد.
توفان و باریش حرفهای او را باور نمی‌کنند و مطمئن هستند که غیر از زینب، دلیل دیگری نیز وجود دارد زیرا محل زندگی او و جاهایی که رفت و آمد میکند و حساب بانکی اش نشان میدهد او خیلی پولدار است و در مافیایی فعالیت میکند. فیلیز نمیخواهد این حرف را باور کند و همچنان از عمر دفاع می‌کند. باریش عصبانی شده و از او میخواهد که عمر را برای همیشه از زندگی اش بیرون کند. فیلیز قبول نمیکند و با ناراحتی می رود.
شکران و فکری قرار است صبح سراغ الماس ها در انباری که شکران گفته بود بروند، صبح فکری هرچه منتظر شکران است و او را صدا می زند، بیدار نمی شود. او بالای سر شکران می رود و وقتی نبض او را میگیرد، متوجه می شود که او مرده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *