خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۲۱ + زیرنویس و دوبله

گلسوم خانم برای خرید نوشیدنی در افتتاحیه، امره را به بقالی می فرستد. کیراز سریع اجازه میگیرد و او هم به بهانه بقالی بیرون می رود، و با امره همکلام می شود. او به امره میگوید که با ماشینشان به مغازه بروند. همچنین در مورد اینکه وضع مالی خوبی دارند، و از خانه ویلایی و استخرشان برای امره صحبت میکند. وقتی امره از او سنش را میپرسد ، به دروغ میگوید که پانزده سال دارد.
مراسم افتتاحیه به خوبی برگزار می شود. فیلیز با ملک در مورد کیراز صحبت میکند. ملک از او میخواهد که در مورد کیراز سختگیری نکند.
صبح در مدرسه، کیراز با خوشحالی در مورد امره با دوستش حرف زده و به او میگوید :«من عاشق شدم.» او به پیشنهاد دوستش، تصمیم می‌گیرد با فرستادن فکری و ملک به مسافرت، آخر هفته یک پارتی در خانه شان برگزار کند تا امره را دعوت کند.
در خانه سابق باریش، زینب با تلفن صحبت میکند و میگوید که آخر هفته قرار است ازدواج کند.او در مورد پولدار بودن پدر حکمت صحبت میکند و میگوید :«من اول با حکمت ازدواج میکنم و بعد یک راهی برای رفتن به خانه پدرش پیدا میکنم.»
چیچک که بخاطر حرفهای جمیل به حکمت شک کرده است، صبح لباسهای کولی واری پوشیده و در نقش دستفروش دم خانه ای که زینب هست می رود. او به بهانه ای وارد خانه شده و شروع به سین جیم کردن زینب می کند. او مطمئن می شود که زینب به حکمت مرتبط است. سپس مستقیم به اداره پلیس پیش جمیل می رود ،و به او میگوید که:« حق با تو بود. این دختر مثل روباهه و حکمت رو گول میزنه. باید اطلاعاتش رو پیدا کنی تا ببینیم کی هست.» جمیل میگوید :«من حتی اسم اونو نمی‌دونم.» چیچک تصمیم میگیرد خودش دنبال این کار را بگیرد.
در آتلیه، فیلیز مشغول کار، دست خودش را می برد. گلسوم خانم سریع باریش را صدا زده تا دست او را ببیند. باریش فیلیز را به اصرار به درمانگاه میبرد تا دستش را بخیه بزند. وقتی فیلیز برمیگردد، در مقابل سوال چیچک که آیا باریش به او تیکه ای انداخته است یا نه؟ میگوید:«فقط نگاهم کرد، مثل قدیم ها. مثل نگاه عاشق ها.» تولای با حرص میگوید:« فردا که قرار کاری با سلیم داری، به خودت برس و شیک کن تا باریش ببینه و از حسادت بترکه.» تولای و چیچک هر دو از سلیم تعریف می‌کنند.
در دانشگاه، درین با رحمت سر سنگین است. رحمت سعی میکند به او نزدیک شده و دلش را به دست بیاورد. او متوجه می شود که درین، بخاطر معرفی نکردن استاد ریاضی برای آموزش از او ناراحت است. درین میگوید :«یک معمای ریاضی گذاشتن که هرکس بتونه حل کنه به مهمونی بزرگ استانبول دعوت میشه. »
کمی بعد، رئیس دانشکده رحمت را صدا می زند. او فیلم ورود شبانه رحمت و دنیز را به او نشان داده و او را بازخواست میکند. رحمت که شوکه شده، جوابی ندارد بدهد. رییس به او میگوید :«از هر دوتاتون شکایت میشه و باید برید بازجویی. اما بهتره راستش رو بگی. چون تو بدبخت میشی ولی برای او دختر اتفاقی نمیفته».
دنیز سراغ رحمت می آید و او را تهدید میکند که در صورت لو دادن علت آمدنشان، عکسها را نشان خواهد داد. رحمت به او میگوید :«اگه عکسها رو نشون بدی خودت هم اخراج میشی. اگه من اخراج بشم جای دیگه کار پیدا میکنم اما تو نمیتونی دانشگاه دیگه ای بری». دنیز از او حرصش میگیرد. رحمت هنگام رفتن از دانشگاه ، مسأله ریاضی را روی بورد دیده و سریع یادداشت میکند.
در خانه ملک، کیراز و دوستش به اصرار فکری را راضی میکنند تا آنها به مسافرت بروند. کیراز با امره تماس میگیرد و با استرس و خجالت، او را به پارتی آخر هفته دعوت میکند. امره قبول کرده، و وقتی گوشی را قطع میکند، به دوستانش میگوید :«آخر هفته قراره خونه یک پولدار رو بزنیم. ماشین رو آماده کنید.»او پیش باریش می رود تا بخیه دستش را بکشد، تا بتواند برای دزدی آخر هفته راحت و آماده باشد. باریش در حین کار، به او پیشنهاد می دهد حالا که به ماشین علاقه دارد، پیش یکی از دوستانش که سابق دزد بوده و حالا تعمیرگاه زده مشغول به کار شود. امره بخاطر اصرار باریش،قبول میکند تا دوستش را ملاقات کند. هنگامی که آنها قصد حرکت به سمت تعمیرگاه را دارند، سلیم نیز دنبال فیلیز آمده تا با یکدیگر برای قرار کاری با یک مردی برای سفارش لباس بروند. باریش وقتی آنها را میبیند، تعقیبشان میکند. آنها به رستورانی می روند. باریش عصبی شده و امره را که همراهش بود، پیاده کرده و قرارشان را به روز دیگری موکول میکند. کمی بعد، مرد مسنی پیش فیلیز و سلیم می رود. باریش با حرص میگوید :«با باباش هم آشناش کرد.» بعد خودش را ملامت میکند و میگوید :«خودت اینطور خواستی. اون که نمی‌تونست منتظر تو بمونه». سپس می رود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *