خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۴ + زیرنویس و دوبله

MbNpcgXMn6Y
افراد مرتضی، رحمت را با خودشان گروگان گرفته و می برند. توفان و جمیل به کلانتری رفته و با چند ماشین پلیس و نیروهای یگان ویژه دم ویلای مرتضی می روند. افراد مرتضی وقتی متوجه می شوند، مرتضی را جای دیگری پنهان کرده و رحمت و نجیبه خانم را از در پشتی سوار ماشینی کرده و جای دیگری می برند. پلیس ها در زده و سپس با مجوز گشتن خانه به دنبال رحمت، وارد می شوند. آنها کسی را پیدا نمی‌کنند و برمیگردند.
خانواده فیلیز دوباره به لب دریاچه می روند و شب را در آنجا می‌گذرانند. فیکو و کیراز که تصمیم گرفته بودند پنهانی به استانبول برگردند و به خانه دوستانشان بروند، صبح قبل از بیدار شدن بقیه حرکت می کنند. فیلیز و باریش وقتی بیدار می شوند، متوجه نبودن بچه ها شده و با نگرانی دنبال آنها می روند. فکری از جایش بلند نمی شود و او را همان جا رها میکنند.
فیکو و کیراز پشت یک وانت نشسته اند تا به شهر بروند. کیراز تصور میکند که فیکو برای فیلیز نامه نوشته است، اما فیکو این کار را نکرده است. آنها بخاطر اینکه فیلیز نگران نشود مجبور می شوند که پیاده شوند و برگردند و فردا دوباره فرار کنند. آنها گوشه جاده ایستاده و منتظر ماشین هستند.
فیلیز و باریش در جاده با نگرانی در حال گشتن هستند. فیلیز نگران است که بچه ها را ندزدند یا گیر افراد مرتضی نیفتند. او متوجه می شود که وقتی با عجله آمده کیفش را کنار دریاچه جا گذاشته است.کمی بعد، ماشین دو نفر از افراد مرتضی در حال گذشتن از کنار فیکو و کیراز هستند که فیکو، خودش را جلوی ماشین می اندازد تا آنها مجبور به ایستادن باشند. او اصرار دارد تا آنها را نیز سوار کنند. آن دو مرد آنها را به اجبار سوار کرده و تا مسیری می برند. هنگامی که آنها را در جاده پیاده می کنند و می روند ، همان لحظه فیلیز و باریش میرسند. فیلیز پیاده شده و بچه ها را دعوا کرده و کتک می زند. او از دست آنها خیلی عصبانی است. همگی سوار شده و به سمت خانه عموی فیلیز می روند تا شاید او را راضی کنند که راهشان دهد. فکری نیز دم خانه برادرش آمده است. او به فیلیز میگوید که وقتی خواب بوده کیف فیلیز را دزدیده اند.
عمو وقتی آنها را دم در می بیند. دوباره عصبانی شده و شروع به دادو بیداد می کند. او پسرش را نیز از خانه بیرون میکند و از او طلاهایش را میخواهد. فکری برای اینکه دل برادرش را به دست بیاورد، به همراه ارسین می رود تا با نقشه ای طلاها را پس بگیرند.
باریش نیز برای اینکه دنبال کار بگردد داخل شهر می رود.
فیلیز و بچه ها دم در خانه می مانند. عموی آنها عصبانی است و هرچه فیلیز میگوید، قانع نمی شود. او میگوید که فکری در حق او خیلی بدی کرده و در قدیم باعث بدبختی او شده است.
افراد مرتضی، نجیبه خانم و رحمت را دوباره به خانه برگردانده و به اصطبل می برند.
در کلانتری، دنیز وقتی میفهمد که کاری از دست پلیس بر نمی‌آید، عصبانی شده و تصمیم می‌گیرد خودش به دنبال رحمت برود. توفان و چیچک و جمیل نیز همراه او می روند. باریش از مغازه ای با توفان تماس گرفته و خبر میدهد که گوشی فیلیز دزدیده شده و نمی‌توانند با هم در تماس باشند. او خبر آنجا را میگیرد و توفان به دروغ میگین که همه چیز روبراه است و رحمت به آمریکا رفته است.
در خانه عموی فیلیز، فیلیز بخاطر گرسنگی بچه ها عصبانی شده و داخل خانه عمویش می رود و مقداری نان برای بچه ها می آورد. عمویش وقتی میبیند که فیلیز به فکر بچه ها است و خودش چیزی نمی‌خورد، نرم شده و آنها را به خانه راه میدهد.
فکری به طریقی طلاها را از پدر آن دختر پس گرفته و به سمت خانه برادرش می رود.
در خانه مرتضی، او نجیبه خانم و رحمت را پیش خودش آورده تا بازجویی کند. او جای فکری را از رحمت میخواهد. رحمت میگوید که آدرس او را نمی‌داند. مرتضی رحمت را تهدید به شکنجه میکند و میخواهد انگشتان اورا قطع کند. همان لحظه در می زنند و دنیز به خانه مرتضی می آید. رحمت از دیدن او در آنجا حرصش میگیرد‌.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *