خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۵ + زیرنویس و دوبله

emZzBIqsD6o
مرتضی، رحمت و نجیبه خانم را به اصطل برمیگرداند تا با دنیز وقت بگذراند. رحمت حرص میخورد و نمیخواهد به اصطبل برود اما چاره ای ندارد.
در خانه عموی فیلیز، بچه ها داخل رفته و مشغول غذا خوردن می شوند. عموی آنها وقتی میبیند که بچه ها مثل فکری نیستند، خوشحال شده و میگوید که تا هر زمان بخواهند می‌توانند در خانه او بمانند اما به هیچ وجه با فکری کاری ندارد. فیلیز با او صحبت کرده و او را راضی میکند که در صورتی که فکری طلاها را پیدا کرده و بیاورد، او را ببخشد و بگذارد در خانه بماند. عمو، قبول کرده و قانع می شود. کمی بعد، آرسین به خانه می آید. عمو با دیدن او عصبی شده و به او حمله می‌کند. ارسین میگوید که فکری طلاها را پس گرفته و قرار بود به خانه بیاید. عمو وقتی میفهمد که فکری طلاها را گرفته، متوجه می شود که آنها را دزدیده و برای خودش برداشته.او به شدت عصبانی شده و به فیلیز میگوید که فکری عوض بشو نیست. فیلیز و باریش میگویند که از آنجایی که فکری را به خوبی می شناسند، او حتما مقداری از طلاها را فروخته و مشروب خریده است و چند نفر کارتون خواب را جمع کرده تا دور هم مشروب بخورند و به احتمال زیاد به ساحل رفته اند. ارسین میگوید که چنین جایی را می شناسد. آنها سه تایی لب ساحل رفته و فکری را به همراه چند نفر در حال مشروب خوری می‌بینند. فکری از اینکه بچه ها او را از کجا پیدا کرده اند متعجب و کلافه می شود. فیلیز جیب‌های او را گشته و طلاها را پیدا میکند و با فکری دعوا میکند. سپس بی اهمیت به او می رود. ارسین پیش فکری می ماند تا مشروب بخورد.
فیلیز و باریش به خانه عمو رفته و طلاها را به او میدهند و عموی فیلیز خوشحال شده و میگوید که کاش فیلیز دختر او بود، زیرا خیلی دختر خوبی است و مثل فکری نیست. او به بچه ها میگوید که از این به بعد او به جای پدرشان است‌ ، اما فیکو و کیراز همچنان پدر خودشان را ترجیح میدهند.
عمو و فیکو برای خرید مواد غذایی بیرون می روند. افراد مرتضی نیز به همان محله آمده و از مغازه ها در حال پرس و جوی فکری هستند. آنها متوجه عمو و فیکو نمی شوند.
چیچک و جمیل و توفان، نزدیک خانه مرتضی در ماشین منتظر دنیز هستند. دنیز که پیش مرتضی است به آنها پیام داده و خبر میدهد که کمی بعد، ماشین حمل بار کاه قرار است برسد و از آنها میخواهد که سوار وانت شوند و داخل بیایند تا رحمت را نجات دهند. کمی بعد وقتی ماشین بار می آید ، جمیل و توفان به همراه آن داخل ویلا می آیند، اما افراد مرتضی آنها را دیده و داخل اصطبل می اندازند. کمی بعد چیچک نیز پیاده شده و در حال کشیک دادن است که او را نیز پیدا کرده و میگیرند. همگی آنها پیش رحمت و نجیبه خانم در اصطبل بسته می شوند. رحمت از اینکه آنها چنین کاری کرده و خودشان را به خطر انداخته اند عصبی است.
در خانه عمو، بچه ها هنگام شام از اینکه عمویشان مدام آنها را برای همه چیز نصیحت میکند کلافه شده و میگویند که پدرشان را میخواهند. عمو میگوید که فکری حق وارد شدن به آن خانه را ندارد. کیراز و فیکو ناراحت شده و به حیاط می روند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *