خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۹۸ + زیرنویس فارسی

در هتل، رحمت که حس میکند دنیز چیزی را از او پنهان میکند، شماره اتاق باریش را میپرسد و به طبقه بالا می رود. او در سالن باریش را می‌بیند که نسلیهان را بغل کرده و به اتاق می برد. رحمت با عصبانیت میخواهد جلو برود، اما دنیز جلوی او را میگیرد و به اصرار او را بیرون می برد. آنها سوار ماشین شده و برمیگردند. در جاده، رحمت مدام دادو بیداد می کند.
دنیز میگوید که او نباید قضاوت کند و شاید چیزی که دیده اند درست نباشد. آنها با یکدیگر دعوایشان می شود و دنیز رحمت را در جاده پیاده میکند.
باریش بعد از گذاشتن نسلیهان در اتاق، بیرون می رود.
جمیل، نیمه شب توفان را به خرابه ای که باند قاچاق به آلمان آنجاست می برد . ‌ افراد خیلی زیادی در خرابه نشسته و قرار است با کامیون قاچاق شوند. جمیل پول را به قاچاقچی میدهد و توفان را تحویل میدهد. توفان از دیدن جو آنجا ترسیده اما انتخابش را کرده و نمی‌خواهد برگردد. او ماشینش را به جمیل می سپارد و با یکدیگر خداحافظی کرده و می رود. جمیل از این ماجرا به کسی چیزی نمیگوید.
نمیشه شب، فردا پنهانی بلند شده تا به خانه توفان برود. چیچک بیدار می شود و جلوی او را میگیرد.فردا شروع به توجیه کرده و با مظلوم نمایی و بد جلوه دادن تولای که در واقع بین او و توفان آمده و رابطه شان را خراب کرده، چیچک را قانع میکند که او حق دارد با توفان باشد و مانند چیچک و جمیل خوش بگذارند.
صبح، فکری و آرسین آماده شده و بچه ها را بیدار میکنند تا به مدرسه ببرند. زهنی نیز همراه آنها می رود تا حواسش به فکری و ارسین باشد.
رحمت به خانه می آید. او به فیلیز میگوید که دیشب به هتل رفته و باریش را دیده است. او سعی میکند غیر مستقیم به فیلیز بفهماند که باریش به او خیانت کرده است، و به او میگوید که در صورت طلاق گرفتن، از او حمایت خواهد کرد. فیلیز ناراحت و عصبی می شود اما چیزی نمی‌گوید و از رحمت میخواهد کسی از این ماجرا با خبر نشود.
باریش با فیلیز تماس می‌گیرد، اما فیلیز جواب او را نمی‌دهد.باریش عصبی شده و بیخیال سمینار می شود و به سمت استانبول حرکت میکند‌
در مدرسه، فکری و ارسین پولهای خیریه را جمع آوری میکنند و به فردی که به دروغ به جای خیر به مدرسه معرفی کرده اند، تحویل می‌دهند. مدیر مدرسه از آنها بخاطر زحمات و جمع آوری پول و برنامه هایشان تشکر میکند. اما یکی دیگر از مسیولین مدرسه که به فکری شک داشت، تحقیق کرده و میفهمد که آنها موسسه خیریه ندارند و کلاهبرداری کرده اند. فکری و ارسین با پول ها فرار میکنند و پلیس زهنی را که موسسه به نام او بوده، دستگیر میکند. بچه ها باز هم میفهمند که حق با فیلیز بوده و پدرشان درست بشو نیست.
صالح به قهوه خانه می آید . او در بین حرفها به جمیل میگوید که باند قاچاق لو رفته و امروز دستگیر می شوند. جمیل با شنیدن این حرف پریشان شده و پنهانی سویچ ماشین پلیس صالح را برمیدارد، و سراغ قاچاق چی ها می رود تا توفان را نجات دهد.
باریش به خانه می آید. او و فیلیز در اتاق با یکدیگر بحث میکنند. فیلیز با تصور اینکه باریش به او خیانت کرده، چمدان او را دستش داده و او را از خانه بیرون می کند. باریش با عصبانیت از خانه بیرون می رود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *