خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۶ + زیرنویس و دوبله

فیلیز و باریش بیرون آمده و از کیراز و فیکو میخواهند که برای تنبیه فکری هم که شده، با هم جلوی آمدن او به خانه را بگیرند و بگذارند او بخاطر اشتباهاتش ادب شود. بچه ها قبول میکنند.
دنیز وقتی حواس مرتضی پرت است به اصطبل می رود تا بچه ها را نجات دهد، اما افراد مرتضی او را می‌بینند و متوجه می شوند که دنیز نیز با آنها همدست است و سپس او را همانجا زندانی میکنند.
صبح خیلی زود عمو زهنی به زور همه را بیدار کرده و میگوید که باید سحر خیز باشند. بچه ها کلافه می شوند. فیلیز از باریش میخواهد که با رحمت تماس بگیرد. باریش به دروغ میگوید که تماس گرفته ولی موفق با صحبت نشده است . فیلیز سپس با چیچک تماس میگیرد و میبیند که باز هم گوشی او خاموش است. او از اینکه دو روز است از کسی خبر ندارند نگران است.
فکری و آرسین شب را لب ساحل روی زمین می‌خوابند. صبح ارسین با ذوق بیدار شده و فکری را بیدار میکند و میگوید که خواب دیده در بلیت بخت آزمایی که خریده است برنده شده است.او از فکری میخواهد که کارت را بدهد تا شماره آن را حفظ کند.
صبح مرتضی به اصطبل رفته و وقتی دنیز را آنجا میبیند عصبی می شود. او اسلحه در آورده و میخواهد آنها را بکشد. رحمت به دروغ به او میگوید که برادر زاده اش آدم خوبی نبوده و علیه او در حال توطئه بوده است و فکری برای همین او را کشت. مرتضی حرف او را باور کرده و شک میکند. برای همین تصمیم میگیرد در مورد پرونده های قبلی که دست برادر زاده اش بوده تحقیق کند. او از اصطبل می رود و بچه ها از اینکه زمان خریده اند نفس راحتی می کشند.
فکری و آرسین که گرسنه شده اند دم خانه عمو زهنی می روند. زهنی با دیدن آنها عصبانی شده و و آنها را به خانه راه نمی دهد. در خانه بچه ها از او خواهش میکنند که با فکری حرف بزند و مشکلشان را حل کنند. زهنی بخاطر بچه ها قبول میکند. اما به محض بیرون آمدن باز با فکری دعوایش می شود. او با دادو بیداد میگوید که فکری، شکران را که قرار بود زن زهنی بشود از سر سفره عقد فراری داده است. بچه ها همه شوکه می شوند. زن زهنی عصبانی می شود و بخاطر اینکه زهنی هنوز به شکران فکر میکند با او دعوا میکند. او وسایلش را جمع کرده و از خانه می رود.
افراد مرتضی دم مغازه پدر دختری که آرسین خواستگاری کرده بود می روند و سراغ فکری را میگیرند. او وقتی مشخصات فکری را می شنود او را شناخته و آدرس خانه زهنی را میدهد.
زهنی که خیلی عصبانی است، فیلیز و باریش و فکری و بچه ها را بخاطر اینک همچنان از فکری دفاع می‌کنند از خانه بیرون میکند. او از دست فکری که برای دومین بار زندگی او را نابود کرده خیلی عصبانی است و دنبال آنها می‌دود تا کتکشان بزند. بچه ها در حال دویدن هستند که افراد مرتضی آنها را در کوچه ای گیر انداخته و با خود می برند.
مرتضی دوباره به اصطبل آمده و با عصبانیت بخاطر اینکه رحمت به او دروغ گفت دادو بیداد میکند‌. آنها درگیر شده و نوچه مرتضی تیری به دست رحمت می زند. او قصد کشتن آنها را دارد که همان لحظه میفهمد فکری را گرفته اند. فکری و بچه ها را به خانه مرتضی آورده و با بچه های زندانی در اصطبل جمع می‌کنند. مرتضی قصد دارد همه آنها را به نوبت بکشد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *