خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۸۳ + زیرنویس و دوبله

۳R7uMP6ni_s
رحمت برای انجام کارهای مربوط به بورسیه آمریکا تصمیم می‌گیرد زودتر به استانبول بگردد و از همانجا به آمریکا برود. او با اعضای خانواده خداحافظی کرده و به استانبول برمیگردد. همه از رفتن او ناراحت شده و برایش آرزوی موفقیت میکنند.
اسرین بیرون می رود و برای شام مواد غذایی می خرد. او با فکری نقشه کشیده است تا خانواده دختری که میخواهد را برای شام دعوت کند‌‌. فکری به بهانه اینکه برادرش قرار است برگردد، از فیلیز میخواهد که بیشتر غذا درست کند‌.
فیلیز در آشپزخانه مشغول پختن غذا می شود. فیکو و کیراز در حیاط مشغول بازی هستند که زیر زمین را می‌بینند. آنها وارد شده و در آنجا عکس مردی با لباس پلیس می بینند. آنها فکر میکنند که آن عکس عمویشان است و با عکس به خانه می روند تا به فیلیز نشان بدهند. فیلیز و باریش در حال صحبت با اسرین هستند و چون فکر میکنند او واقعا پولدار است از او می‌خواهند که برای کار برای باریش بسپارد زیرا آنها تصمیم گرفته اند در همین شهر زندگی کنند. فیکو و کیراز از لای در این حرفها را شنیده و میفهمند که فیلیز و باریش به آنها دروغ گفته اند. آنها عصبانی شده و با گریه به اتاق می روند. فیلیز و باریش سعی دارند آنها را آرام کنند و میگویند که بخاطر روحیه خودشان به آنها دروغ گفته اند.
شب موقع شام، در می زنند و اسرین به فیلیز و باریش میگوید که خانواده دختری که میخواهد را دعوت کرده است تا آنها را ببینند. فیلیز متعجب و شاکی می شود. پدر و مادر و دختر به خانه می آیند و سر میز شام می نشینند. او فیلیز را خواهر خود و باریش را دامادشان معرفی میکند که خیلی پولدار است و در استانبول بیمارستان دارد. او تظاهر میکند که فکری که پدر اوست، فلج است و نمی‌تواند راه برود و برای همین آنها نتوانستند به خواستگاری بروند. باریش و فیلیز متعجب شده اند و فیلیز به شدت عصبی است. او میخواهد با اسرین صحبت کند، اما اسرین طفره می رود و پیش مهمانها میماند. کمی بعد فکری شروع به صحبت کرده و دختر را از خانواده اش خواستگاری میکند. فکری طلاها را در آورده و به دست و گردن دختر می آویزد. او همچنین میگوید که به عنوان کادو خانه را به آنها خواهد داد.
مرتضی به کلوب می رود. کمی بعد جمیل و توفان نیز به کلوب رفته و جای مرتضی را زیر نظر میگیرند. سپس دنیز می آید و شروع به اغوای مرتضی میکند و با او مشغول مشروب خوردن می شود. او در جام مرتضی دارو می ریزد تا او حسابی مست شود.
رحمت به استانبول رسیده و دم خانه جمیل می رود تا خداحافظی کند‌. چیچک با دیدن رحمت شوکه شده و رحمت وقتی استرس او را میبیند، متوجه می شود که اتفاقی افتاده است. چیچک مجبور می شود به رحمت بگوید که جمیل و توفان و دنیز به کلوب رفته اند تا نقشه ای را عملی کنند. رحمت به شدت عصبانی شده و به سمت کلوب می رود.
مرتضی مست شده و به خواست دنیز بادیگارد های خود را دور میکند. دنیز سعی دارد او را بلند کند تا با یکدیگر بروند. همان لحظه رحمت وارد کلوب شده و با فریاد دنیز را صدا می زند . جمیل و توفان سعی دارند جلوی او را بگیرند، اما رحمت دنبال دنیز می گردد. مرتضی متوجه آمدن رحمت شده و در کلوب درگیری رخ میدهد.
در خانه اسرین از اینکه نامزد کرده است خوشحال است. فیلیز با باریش صحبت کرده و اصرار دارد تا حقیقت را به خانواده دختر بگوید. او از کارهای فکری خسته شده است. همان لحظه صاحب اصلی خانه آمده و با عصبانیت همه را بیرون میکند. پدر آن دختر از اسرین عصبانی شده و می روند. فیلیز و باریش نیز وقتی می‌فهمند اسرین به آنها بایت خانه دروغ گفته ناراحت می شوند.همگی به سمت خانه برادر فکری می روند. همان لحظه پدر و مادر اسرین آمده و با او دعوایشان می شود. برادر فکری با دیدن او عصبانی شده و او را به خانه اش راه نمی دهد. خانواده فکری در کوچه مانده اند و نمی‌دانند باید به کجا بروند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *