خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۹۴ + زیرنویس و دوبله

زهنی وقتی متوجه می شود که فکری و بچه ها از خانه رفته اند، عصبی شده و عصمو را به نجیبه خانم می سپارد و‌ خودش سریع بیرون می آید تا آنها را پیدا کند. فکری و بچه ها به بانک رفته و تمام پولها را به صورت نقد گرفته و داخل یک ساک میگذارد. بچه ها به او می‌چسبند تا فکری فرار نکند. فکری حواس آنها را پرت کرده و فرار میکند و سوار یک اتوبوس می شود. بچه ها نیز رسیده و سوار می شوند و ارسین کنار فکری می نشیند.

 

او هنگامی که میفهمد اتوبوس در حال حرکت است، سریع کیف را از دست فکری میقاپد و پیاده می شود. فکری و بچه ها نیز دنبال او می افتند. داخل کوچه، زهنی ارسین را در حال فرار میبیند و دنبالش می کند و کیف را میگیرد.‌همگی دنبال همدیگر افتاده و نوبتی کیف را از دست یکدیگر قاپ می زنند. نهایتا زهنی و فکری بالای یک ساختمان نیمه کاره رفته و بین کشمش آنها کیف پاره شده و پولها در آسمان پرواز می‌کنند.کارگرها و فیکو و کیراز حریصانه مشغول جمع کردن پول ها می شوند.

باریش در بیمارستان وقتی متوجه می‌شود که کارت فیلیز خالی است پیگیری کرده و میفهمد که پول ها به حساب فکری منتقل شده است. فیلیز به شدت عصبانی می شود و به همراه باریش به خانه می رود. او نجیبه خانم را با عصمو در خانه تنها میبنید. آنها بیرون آمده و دنبال بچه ها می‌گردند. توفان آنها را در کوچه میبیند و خبر میدهد که بچه ها در ساختمانی که پول از آن پخش می شود، مشغول جمع کردن پول ها هستند. فیلیز و بارش سریع به آنجا می روند.‌ فیلیز با عصبانیت بچه ها را دعوا کرده و همه پولها را داخل کیسه ای میریزد و به زور از همه میگیرد و جمع میکند.

 

او سپس بچه ها را با کتک به خانه می برد و آنها را در اتاق می اندازد تا تنبیه کند. باریش به بچه ها بخاطر عوض نکردن خانه حق میدهد. فیلیز که نمیخواهد بچه ها حریص پول باشند، بخاطر دخالت باریش با او دعوا میکند. باریش ناراحت شده و از خانه بیرون می زند. او به بیمارستان رفته و میخواهد داوطلبانه به جای نسلیهان شیفت بماند. نسلیهان حدس می زند که او و فیلیز دعوا کرده اند.

شب، فیلیز و رحمت در خانه مشغول پنهان کردن پولها در جای لوله بخاری بالای دیوار هستند. فیلیز سپس از رحمت میخواهد که فردا دنیز را به بیمارستان بیاورد تا فیلیز از او برای تنبیه بچه ها راهنمایی بگیرد. او قصد دارد به بچه ها بفهمانند که پول همه چیز نیست و خوشبختی نمی آورد.

فکری و ارسین و زهنی به خانه می آیند. فکری و ارسین طلبکارانه دنبال پول هستند و کل خانه را می‌گردند. فیلیز با عصبانیت با او دعوا میکند اما فکری حواسش پیش پول است. او از گرده سیاهی که روی میز ریخته متوجه می شود که آنها پول را داخل لوله پنهان کرده اند. او چیزی به روی خودش نمی آورد و از ارسین میخواهد که بروند. زهنی نیز همراه آنها از خانه می رود.

شب دوباره فردا را برای خواب به اتاق چیچک می آورند. جمیل نگران می شود اما چیچک که آرام شده، میگوید مشکلی ندارد و در هر حال فردا بابت کبد به او کمک کرده است. فردا از اینکه چیچک با او راه آمده خوشحال می شود.

صبح، فیلیز به بیمارستان می رود. او ابتدا به اتاق باریش می رود اما سپس باریش را در حال بگو و بخند با نسلیهان میبیند. او اخم کرده و پشیمان می شود و می رود. او سپس با دنیز و رحمت به کافه می رود و از دنیز کمک میخواهد، اما دنیز تنبیه بچه ها را قبول نکرده و به آنها حق میدهد و میگوید پول باعث خوشبختی است. فیلیز از دست او عصبی می شود و دیگر ادامه نمیدهد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *