خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۱۹۹ + زیرنویس فارسی

باریش از خانه بیرون می رود.
پلیس، کامیون حمل مسافرهای قاچاق را گرفته و همه را دستگیر می کند. آنها را به کلانتری منتقل می‌کنند و توفان بین آنها مدام میگوید که گناهکار نیست و از چیزی خبر نداشته. او وقتی صالح را در کلانتری می بیند از او میخواهد کمکش کند. صالح که اعصابش به خاطر دزدیده شدن ماشین پلیس خودش خورد شده است، به او اهمیتی نمی‌دهد‌. همان لحظه مامورین، جمیل را دستبند زده به کلانتری آورده و میگویند که او ماشین را دزدیده بود. صالح از دست جمیل و کارهایش عصبی می شود. جمیل و توفان را در بازداشتگاه می اندازند. آنها زهنی را نیز داخل بازداشتگاه می بینند و متوجه ماجرا می شوند.
آنها با باریش تماس می‌گیرند و از او می‌خواهند به کلانتری بیاید. باریش به کلانتری می رود. او وقتی زهنی را آنجا می بیند و ماجرای مدرسه را می شنود، بخاطر بچه ها سریع به سمت مدرسه می رود تا دنبال آنها برود.
در مدرسه، فیکو و کیراز و عصمو بخاطر کار پدرشان ناراحت هستند و گریه میکنند. فیلیز به مدرسه می آید. آنها بخاطر گوش ندادن به هشدارهای فیلیز بابت اعتماد به فکری، شرمنده هستند و به او می‌گویند که والدین بچه ها جمع شده اند و قصد دارند آنها را از مدرسه اخراج کنند‌. فیلیز با عصبانیت به سمت اتاق مدیر می شود. والدین بقیه بچه ها آنجا با عصبانیت میگویند که این بچه ها مدام دردسر درست کرده و روی بچه های خودشان تاثیر می گذارند. فیلیز به اتاق مدیر می رود. والدین بچه ها نیز به اتاق آمده و با لحن بدی با فیلیز بحث میکنند. فیلیز بچه‌ها را در اشتباه پدرشان مقصر نمی‌داند و سعی دارد آنها را توجیه کند.
باریش به مدرسه رفته و بچه ها را در حال گریه می بیند. او به آنها دلداری داده و میگوید که کسی نمی‌تواند آنها را اخراج کند. سپس به اتاق مدیر می رود. فیلیز از دیدن او متعجب می شود. باریش وقتی خودش را دکتر معرفی میکند، والدین بچه ها کمی خودشان را جمع کرده و سکوت می کنند. باریش با ملایمت با مدیر صحبت کرده و مشکل را حل میکند. باریش برای اینکه ناراحتی و کدورت بین خانواده ها را حل کند، همه را برای هفته آینده به رستوران فیلیز دعوت میکند. .
او و فیلیز بیرون می آیند. فیلیز با حرص از اینکه باریش بخاطر بچه ها به آنجا آمده به او طعنه می زند. باریش همچنان علت ناراحتی فیلیز را نمی‌داند.
در خانه، فردا و چیچک در مورد دعوا و مشکل بین فیلیز و باریش حرف می زنند ‌و نگران آنها هستند. فیلیز و باریش و بچه ها وارد خانه می شوند. چیچک میگوید که نگران جمیل است، زیرا او گوشی اش را جواب نمی‌دهد. باریش ناگهان یاد آنها افتاده که در بازداشت هستند و سریع از خانه می رود. چیچک نگران شده و علت بازداشت شدن جمیل را نمی‌داند.
فکری و ارسین به خرابه رفته و پول ها را زیر خاک دفن میکنند تا این بار گم نشود. آنها سنگ بزرگی روی آن میگذارند که نتوانند به تنهایی پول ها را بردارند. سپس به رستوران می روند تا خوش بگذرانند. در رستوران آنها در مورد دفن کردن پول ها بین خودشان صحبت میکنند‌. دو نفر در میز پشت آنها حرفهایشان را شنیده و سر میز فکری می روند تا با او دوست شوند و بتوانند پول ها را پیدا کنند.
باریش از طریق وکیل، جمیل و توفان و زهنی را آزاد می‌کند. آنها همگی به خانه توفان می روند.
فیلیز با باریش تماس گزینه و خبر میدهد که آنها آزاد شده اند و به خانه توفان می روند. فیلیز و بچه ها نیز در خانه مشغول غذا خوردن هستند.
در خانه توفان، جمیل بین حرفها به باریش میگوید که علت ناراحتی فیلیز چیست. باریش یادش می آید که آن روز با توفان دردو دل می‌کرده و فیلیز به اشتباه تصور کرده که او نسلیهان بوده. جمیل همچنین میگوید که اورا هنگام رفتن به سفر با نسلیهان دیده بود و باریش به او دروغ گفته. باریش از این قضیه ناراحت و شرمنده می شوند و نمی‌داند باید چه کند.
او تصمیم می‌گیرد به خانه رفته و از فیلیز معذرت خواهی کند. توفان نیز میگوید که درخواست طلاق تولای را قبول نخواهد کرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *