خلاصه داستان سریال حکایت ما قسمت ۸۰ + زیرنویس و دوبله

فکری به کافه ی توفان رفته و از او می خواهد که برایشان فردا در کافه جشن نامزدی بگیرد. او با چرب زبانی و وعده ی اینکه او معروف است و جشن گرفتنش در کافه باعث زیاد شدن مشتری های توفان می شود او را راضی به انجام این کار می کند.
وقتی این پیشنهاد را به شیما می گوید، او ابتدا قبول نمی کند زیرا به نظرش کافه کثیف است. اما بعد به شرط تمیز کردن آنجا قبول می کند. او و فکری آخر شب به کافه رفته و تمام آنجا را زیر و رو کرده و نظافت می کنند.
دم در مدرسه ، دوباره سر و کله ی عاصم که با چاقو ایستاده پیدا می شود. رحمت دنبال او می افتد و او را فراری می دهد.
آنها به خشکشویی رفته و قضیه را برای فیلیز تعریف می کنند. فیلیز تصمیم می‌گیرد به ناچار در مورد مدرسه شبانه روزی فکر کند. عمر به او می گوید که مدرسه برادرش را برای او درست می کند تا او را بفرستند.
رحمت شب را به بهانه درس از خانه بیرون می رود. مسئول بوکس به ساواش زنگ زده و از او دوباره کمک می خواهد. وقتی ساواش به آنجا می رود، متوجه می شود هنوز کسی مجروح نیست ولی چون مسابقه سنگین است او را از قبل خواسته اند. کمی بعد ساواش رحمت را می‌بیند که برای مسابقه دادن آمده. او جا می خورد و می خواهد رحمت را منصرف کند اما رحمت ماجرای مدرسه رفتن حکمت و نیازش به پول را می گوید. وقتی حریف به زمین می آید، بسیار درشت هیکل و ترسناک است. ناگهان به جای رحمت، ساواش تصمیم می‌گیرد به میدان برود. او مسابقه می دهد و بعد از کلی ضربه خوردن برنده می شود و پول را می گیرد.
رحمت از او بابت این لطفش خیلی تشکر می کند. ساواش علت این کار را علاقه به فیلیز می داند.
رحمت به خانه برگشته و پول را به فیلیز می دهد، و در جواب می گوید در مسابقه ریاضی برنده شده است.
صبح ، فیلیز قضیه فرستادن فوری حکمت را مطرح می کند. او باید همان روز به آنکارا برود. حکمت دلخور شده اما وسایلش را جمع می کند تا برود. فیلیز و رحمت این کار را به خاطر خودش و صلاح خودش می دانند.
مژده که نتوانسته مانع ازدواج مادرش با فکری شود، شماره شکران را پیدا کرده و با او تماس می گیرد. شکران به خانه شیما می آید و شیما و فکری از دیدن او شوکه می شوند.
توفان و تولای به همراه زینب در کافه هستند. آن دو مشغول تزئین کردن کافه برای مراسم نامزدی هستند که زینب از کافه به هوای بچه های کوچه بیرون می رود. ماشینی از افراد «داداش» که او را زیر نظر داشتند سریع زینب را گرفته و داخل ماشین می اندازند. ساواش که خواب مانده بود و در راه رفتن به بیمارستان بود این صحنه را می بیند و سریع ماشین توفان را برداشته و آنها را تعقیب می‌کند.
ماشین مقابل یک سوله می ایستد و زینب را داخل می برند. او یواشکی داخل رفته و به سختی زینب را پیدا کرده و بیرون می آورد. اما وقتی داخل ماشین می رود با ضربه یکی از افراد نقش زمین می شود. داداش یا همان عمر بالای سر او آمده، زینب را می گیرد و از نوچه ها می خواهد که ساواش را بکشند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *