خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۳۸ + زیرنویس و دوبله

ناره با گاوروک تماس می گیرد و همه چیز را درمورد نقشه اش برای منحرف کردن ذهن آکین و رفتن به بارسلونا به او توضیح می دهد. گاوروک او و ملک را به خانه ی پدری خود در باغی بزرگ می برد. در این بین موگه تصمیم دارد هرطور شده به آکین کمک کند و به او پول بدهد. و وقتی از گیدیز ناامید می شود به همراه آکین به خانه ی ایشه و دودو می رود و پولی که به امانت پیش آنها گذاشته اند را دریافت کند. ولی ایشه و دودو به خانه ی خالصه خانم رفته اند. در همان حال کسی که بارسلونا به آکین زنگ می زند و طبق نقشه ناره به اکین می فهماند که ناره به اسپانیا رفته. آکین موگه را به خانه شان می رساند و خودش به همراه جاعل اسناد به خانه ایشه برمیگردد و وارد خانه شده پول ها را می دزدد و یادداشتی از طرف ناره در محل پول قرار می دهد که نوشته: من نیاز به پول دارم و مجبور شدم پول ها را بردارم.

از آن طرف ناره که از سکوت خانه روستایی پدر گاوروک احساس آرامش می کند، به ملک می گوید: «کاش دوتایی همیشه همینجا می ماندیم. » اما ملک دلش برای پدرش تنگ شده. گاوروک کنار ان دو می اید و به ملک درمورد عشق سنجر و ناره از زمان کودکی تا جوانی شان را تعریف می کند و ملک را سر وجد می آورد. ناره به او می گوید: «خودت را خسته نکن. دیگر پرنده مهاجر قدرت پریدن ندارد و من و سنجر خیلی از هم دور شدیم. »

سنجر دلش برای ناره و ملک تنگ شده و مدام از خود می پرسد که چرا ناره به جای گیدیز به او نامه ننوشته و گریه اش می گیرد. سپس به دیدن گوون چلبی، پدر ناره که در خانه ای در باغ زیتون زیر نظر یحیا قرار دارد می رود و می گوید: «تو و ناره در هر کشوری آشنا دارید. حتما در اسپانیا هم دوستان نزدیکی دارید. فردا هردوی ما باید برای برگرداندن دختر من به بارسلونا برویم. » بعد از رفتن سنجر سفیر تلاش می کند که یحیا را گول بزند و به او می گوید: «سنجر عقل درست و حسابی ندارد بهتر است اجازه بدهی که از اینجا بروم. » ولی یحیا می گوید: «اگر وقتش برسد من از سنجر دیوانه ترم. »

در عمارت افه اغلو، مردم روستا و آشناها جمع شده اند و به مناسبت آزاد شدن سنجر جشن گرفته اند. رفیقه هم برای این که رفتار خالصه را کنترل کند و مانع آن شود که او درمورد میراث خوری ایشکلی ها حرفی نزند، در مجلس حضور دارد. در همین حال عاتکه مادر منکشه از راه می رسد و به خالصه می گوید: «تو جشن گرفته ای و خوشحالی. حالا بگو پسر من چرا زندانی شده؟ » سنجر از راه می رسد و به عاتکه می گوید: «تو حق نداری از مادر من حساب پس بگیری در حالی که پسرت باعث شده مادر دختر من کتک بخورد و به خطر بیفتد. به خاطر منکشه چیزی به او نمی گویم. حالا از اینجا برو. » بعد از رفتن عاتکه، خالصه که ترس این را داشت نکند سنجر بین آشناها او را تحقیر کند و از خانه بیرون بیندازد با خیال راحت به سنجر نزدیک می شود و از او به خاطر چشم پوشی اش تشکر می کند. سنجر می گوید: «باید بعد از مهمانی به هتل برگردی چون تو با سفیر چلبی فرق زیادی نداری. هردوی شما فقط به منفعت خودتان فکر می کنید. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *