خلاصه داستان سریال دستم را رها نکن قمست ۱۷۴ + زیرنویس و دوبله

صبح زود قبل از اذان، در خانه فریده خانم همه برای صرف سحری بیدار می شوند آنها از آمدن ماه رمضان خوشحال هستند فریده خانم در مورد فضیلتهای ماه رمضان صحبت میکند و بچه ها نیز از خاطرات کودکی خود در ماه رمضان تعریف می‌کنند همگی از اینکه دور هم هستند و ماه رمضان شروع شده است خوشحالند و ذوق دارند‌.

بعد از خوردن سحری، سراب که شب گذشته شروع به بافتن کرده بود، شالی را که بافته است، با خودش به اتاق فریده خانم می برد و آن را به او میدهداو میگوید که آن شال را به پاس تمام خوبی های فریده خانم از زمانی که وارد خانواده او شد تا به امروز،بافته است فریده خانم از این کار سراب متاثر و خوشحال می شود.

در خانه سومرو ، جانسو از خواب بیدار می شود او یاد اتفاقات روز قبل افتاده و با خودش می‌گوید:« تموم چیزایی که سرم اومدن کابوس بوده او سریع سراغ کیف خودش می رود و فلش را داخل آن میبیند و متوجه می شود که همه چیز واقعیت داشته و کابوس نبوده است او دوباره حالش بد شده و ماتم زده می شود او سپس حاضر شده و از اتاق بیرون می آید او به سومرو میگوید که حالش خوب است و دیروز فقط سرماخوردگی داشته سومرو میگوید که دیروز حال او خیلی بد بود و مشخص بود مشکل او روحی است جانسو چیزی در این باره نمی‌گوید سپس بی مقدمه از سومرو میخواهد که اگر در کنار عظمی خوشحال است، پس با او ازدواج کند سومرو از این تغییر رفتار جانسو متعجب می‌شود جانسو میگوید که شب برای شام برمیگردد، و سپس به بهانه مدرسه از خانه می رود.

هولیا با سراب تماس گرفته و میخواهد یک سر به او بزند سراب به رستوران رفته و کمی بعد نیز هولیا می آید آنها مشغول صحبت شده و سراب که دلش خیلی از مادرش پر است، به هولیا در مورد اینکه زرین خانم کسی بود که فیلم دعوا را پخش کرده بود، میگوید هولیا نیز در مورد مشکل سومرو برای رفتن جانسو با پدرش به او توضیح میدهد
مسعود و عظمی که پیگیر کارهای برهان هستند، به اداره برق رفته و متوجه می‌شوند شخصی که برای چک کردن برق به رستوران آمده بود، همان فاروک, شخصی بوده که مسعود او را اخیرا در کافه نیز دیده بود عظمی تصمیم می‌گیرد در مورد فاروک تحقیق کند.

بعد از رفتن هولیا از رستوران، سومرو به آنجا می آید او و سراب نشسته و مشغول صحبت هستند کمی بعد آزرا آمده و در مقابل سومرو میگوید که با جنک برای تعیین وقت عقد می روند بعد از رفتن آزرا، سومرو به عمد به سراب میگوید که آزرا با نقشه به جنک نزدیک شده است و سپس علی‌رغم اینکه عظمی به او سپرده بود، عکس وصیت نامه فریده خانم را به سراب نشان میدهد سراب از خواندن آن شوکه می شود.

جانسو به کافه می رود برهان چمدان هایش را از قبل آماده کرده و به همراه هولیا به دفترخانه رفته تا سهامش را به او واگذار کند کمی بعد وقتی برهان می آید منتظر خبر دادن جانسو است که همراه او می آید یا نه جانسو فلش را از جیبش در آورده و به او نشان میدهد او که حالش خیلی بد است میگوید که این فلش حقایقی را روشن خواهد کرد برهان با دیدن فلش، رنگش می پرد جانسو از او میخواهد که با یکدیگر به فایل داخل فلش گوش دهند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *