خلاصه داستان سریال عشق اجاره ای قسمت ۱۸ + زیرنویس و دوبله

 

امید به دافنه گفته است که برای سفر کاری به رم خواهد رفت. اما در حقیقت او به رم نرفته و در ویلای مادرش که به دور از شهر است، ساکن شده. او استادش(آقا سطری) را برای ناهار و گفتگو دعوت کرده است. استاد از روی چهره ی امید، آشوب درون اش را متوجه میشود. امید می گوید: { من همیشه درهای قلبم رو به روی همه بستم. از وضعیت هم راضی بودم. اما الان احساس نیاز شدید به چیزی که نداشتم دارم} استاد لبخند می زند و میگوید که آن درها در حال باز شدن اند.
دافنه در شرکت می شنود که یاسمین برای کار به رم رفته است. او خیال می کند که امید و یاسمین باهم هستند. برای همین ناراحت در اتاقش نشسته است. سینان می آید و از او میخواهد برای خرید لوستر کمک کند. کورای جلوی آسانسور با سینان روبرو می شود و دستبند سینان را می بیند. دستبندی که دافنه به سینان هدیه داده است و رویش نوشته :{ خیال پردازی} کورای تیکه می اندازد و گمان میکند که سینان عاشق شده و به کسی فکر میکند. سینان او را دک می کند و میرود. او با دافنه به فروشگاه لوس می روند. سینان با چراغ های مختلف شوخی های خنده دار می کند تا دافنه بخندد. در آخر لوستر می خرند و سینان او را به خانه می رساند. احساسات سینان نسبت به دافنه هر روز بیشتر می‌شود اما چیزی نمی گوید.
روز بعد، نریمان تصمیم می‌گیرد که مهمانی ناهار بگیرد و آدم های مهم دعوت کند. او به دافنه آموزش می دهد که چگونه میتوان یک مهمانی عالی ترتیب داد. ابتدا باید همیشه غذاهای خاص و خوش طعمی سرو کرد. تا مهمان ها با شنیدن نام میزبان به یاد سفره ی خوشمزه بیوفتند. ظاهر میزبان باید خیلی راحت و در عین حال شیک باشد. هیچوقت نباید تمام افراد لیست را دعوت کرد تا بقیه مهمان ها ازاینکه دعوت شده اند، احساس غرور بکنند. سپس نریمان با امید تماس میگیرد و او را برای مهمانی دعوت میکند. امید تمایلی به شلوغی ندارد اما با اصرارهای نریمان، به ناچار قبول می کند. نریمان با دافنه نیز تماس میگیرد و می‌گوید که فردا برای کمک کردن به ویلا بیاید. نریمان و نجمین فقط یک فرزند دختر بنام سوده دارند که ساکن آمریکاست. از این رو نریمان و نجمین تنها زندگی میکنند. نهان در محله با اسی رو برو میشود، او از اسی خواهش میکند که اخم نکند و مانند گذشته دوست باشند. اسی از رابطه ی نهان با سردار می پرسد . نهان می‌گوید که سردار او را پس زده است. اسی عصبانی می شود اما نهان جلوی او را میگیرد و میخواهد که دخالت نکند.
آقا سطری به امید می گوید که بهتر است به حرف قلبش گوش کند. سپس خداحافظی می‌کند و از آنجا می رود. سردار در حیاط خانه تنها با قلبی شکسته، نشسته است. او گمان می کند که نهان با اسماعیل رابطه دارد و از این رو، نهان را از خود رانده است. نهان با گریه به دافنه زنگ می زند و میگوید که حالش بد است و نمیداند که چرا سردار اینگونه رفتار کرده است. دافنه برای اینکه برادرش قلب دوستش را شکسته است به سردار حمله میکند و او را میزند. سردار و مادربزرگشان که تعجب کرده اند، داد و فریاد راه می اندازند. پس از جدا شدنشان، سردار می گوید که تقصیری ندارد زیرا نهان اسی را انتخاب کرده است. دافنه می‌گوید که اصلا اینطور نیست. درواقع نهان، اسی را رد کرده است زیرا گفته سردار را دوست دارد. سردار از شنیدن این حرف خوشحال می شود. او به در خانه ی نهان می رود تا با او صحبت کند. اما اسی می آید و برای اینکه سردار قلب نهان را شکسته با او دعوا می کند. نهان می آید و آن‌ها را از هم جدا میکند و به اسی می‌گوید که برود. سردار از نهان میخواهد که با هم کمی صحبت کنند. نهان قبول می‌کند و با هم قدم می زنند. اسی از دیدن آنها در محله، اعصابش خورد میشود..

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *