خلاصه داستان سریال عطرعشق قسمت ۲۵ + زیرنویس و دوبله

صنم در مغازه نشسته است و با حسرت به آیهان می گوید: «حتما تا الان کس دیگری را جای من پیدا کرده. » و وقتی آیهان می گوید ولی جان خیلی خوشتیپ بود صنم آهی می کشد و می گوید: «کاش یک نفر دیگر مثل او پیدا شود. » و ناامیدانه ادامه می دهد: «دلم برای بقالی تنگ شده بود. از این به بعد مثل گذشته به بابا کمک می کنم. » و می رود برای آیهان نوشابه بیاورد. ولی به جای آیهان جان نوشابه را از دست او می گیرد و می خورد و صنم با دهان باز نگاهش می کند. بعد جان از صنم می خواهد که با او به شرکت برگردد. و وقتی امتناع او را می بیند همانجا جلوی مغازه می نشیند و نوشابه می خورد و روزنامه می خواند.

در خانه، محبوبه از نهاد می خواهد توضیح دهد که چطور آی سون خانم سر از آشپزخانه ی آنها در آورده است و نهاد از رفتار محبوبه می فهمد که او به لاغری آی سون حسادت می کند. آیهان به آنها پیشنهاد می دهد که بهترین راه لاغر شدن رقصیدن است.

درم با جان تماس می گیرد و جلسه  را یادآوری می کند. جان به صنم می گوید: «فعلا برای جلسه می روم شرکت ولی شب دوباره برمی گردم تا دوباره صحبت کنیم. » ملاحت با دیدن جان دوان دوان می رود تا به محبوبه گزارش دهد. ولی محبوبه و نهاد را در حال رقصیدن می بیند و یادش می رود.

کارکنان شرکت از جی جی دلیل استعفای صنم را می پرسند و او می گوید: نامزد صنم دوست ندارد او در شرکت کار کند.

آقای امره که از مسافرت کاری برگشته است سراغ صنم را از گلی می گیرد و او می گوید که صنم استعفا داده است. امره نگران می شود که صنم چیزی به جان گفته باشد و برای همین به دیدن او می رود. صنم او را مطمئن می کند که چیزی به جان نگفته است. امره به خاطر رفتارش معذرت می خواهد و صنم می گوید: «اگر شما و برادرتان از زندگی من بیرون بروید همه چیز جبران می شود. » و از امره می پرسد چرا زندگی برادرش را خراب می کند؟ امره با بغض می گوید: «همیشه پدرم جان را بیشتر از من دوست داشت و بیشتر به او اهمیت می داد. خواستم تلافی کنم. » و ادامه می دهد که پدر به زودی به دیدن ما خواهد آمد و جان از اینجا خواهد رفت چون دلبسته ی چیزی یا کسی نیست.

هنگام شب صنم به آیهان می گوید: «فکر می کنم جان فهمیده عاشقش شده ام برای همین با من موش و گربه بازی می کند. » در همین حین جان طبق گفته اش جلوی خانه از ماشین پیاده می شود و صنم با دیدن او قایم می شود. آیهان به او می گوید: «جان دم در منتظر توست. » و صنم برای فرار از دست او با استفاده از ملافه از طبقه ی دوم خودش را به خیابان می رساند. ولی جان زیر پنجره ایستاده و کار او را تماشا می کند. و شجاعت و نترس بودن او را تحسین می کند. و بعد دست صنم را می گیرد و باهم به ساحل می روند. صنم از او می پرسد چرا دنبالش آمده است؟ و جان در جوابش می پرسد: «خودت چرا همیشه دنبالم هستی؟ چرا نصفه شب به خانه ی من می آیی؟ یا چرا کیلومترها در جنگل دنبال من می گردی؟ » و وقتی صنم می گوید نمی دانم، جان می گوید: «لازم نیست بدانی. فقط لازم است به ندای قلب و روحت گوش کنی. » صنم گریه اش می گیرد و وقتی جان دلیل گریه ی او را می پرسد صنم به یاد کارهای بدی می افتد که در حق جان انجام داده است. بلند شده و به او می گوید: «آقای جان اشتباه برداشت کرده اید. من شما را نمی خواهم. دست از سر من بردارید. » جان به او می گوید: «ولی این شوخی نیست. این کار را با خودت و من نکن. اگر بگویی بمان، می مانم و اگر بگویی برو، می روم. » و صنم درمانده و گریان نگاهش می کند. جان بعد از دیدن سکوت صنم با ناراحتی می رود و صنم مثل همیشه پا روی قلبش می گذارد و ترجیح می دهد باز هم ساکت بماند.

 

Gun ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *