خلاصه داستان سریال مانکن قسمت ۲۳ + زیرنویس و دوبله

بچه های اخگر نگران و بی تاب مادرشان هستند. اخگر در جواب دادن به سوالات آنها طفره می رود اما زیاد نمی تواند مقاومت کند و مجبور می شود برای آرام کردنشان قصه ای تعریف کند. او می گوید: «یکی بود یکی نبود… یه پدر و مادر فقیری بودن با چهارتا پسر قد و نیم قد. پدر خانواده هرچی کار می کرد نمی تونست شکم بچه هاشو سیر کنه. هرروز که میگذشت اونا فقیرتر میشدن تا این که دوتا پسرشونو از دست دادن. از اون خانواده فقط دو تا پسر مونده. برادر بزرگ دیگه نمی خواست کسی بمیره. حالا به هر قیمتی که شده. رفت دنبال پولدار بودن. می خواست حقشو از دنیا بگیره تا دیگه کسیو به خاطر مریضی از دست نده. » اخگر که قصه زندگی خودشو تعریف کرده زیر گریه می زند. مدتی بعد آبتین که شنونده قصه برادرش بود به اخگر نزدیک می شود و در حالی که به سختی صحبت می کند از طریق نوشتن یادآوری می کند که خود اخگر در بلاهایی که سر خانواده شان آمده نقش داشته و لازم نیست ادای قهرمان ها را دربیاورد. اخگر از حرف های آبتین خوشش نمی آید و حرص می خورد. بگو مگوی انها مدتی ادامه پیدا می کند. آبتین به اخگر دلال زورگو می گوید و اخگر برادر کوچکترش را انگل و آویزان و سربار می نامد.

همتا سند معدنش را تحویل می گیرد و کاوه به خاطر پولدار شدن ناگهانی او شوخی می کند و همتا را دست می اندازد. سلمان هم به آنها تبریک می گوید و فلش را از کاوه می گیرد تا آن را به دوستش بدهد و در مجازات کردن اخگر کمک کند. او اطمینان دارد که کتایون دیگر با کاوه دشمنی نخواهد کرد و از به زندان انداختنش منصرف خواهد شد. در راه برگشت وکیل کتی و مامور پلیس سر راه آنها سبز می شوند و به کاوه دستبند می زنند و او را با خود می برند. سلمان قصد دارد پیش کتی برود و بار دیگر با او صحبت کند اما همتا با اصرار خودش تنهایی به شرکت کتی می رود. کتایون در راهروی شرکت است و تمام قرارهایش را کنسل می کند و قصد دارد به جایی برود. همتا به محض دیدن او می پرسد: «چند؟ کاوه چند؟ » کتی تعجب می کند و همتا ادامه می دهد: «عشقی که از من دزدیده رو چند میفروشی؟ » او کتی را به خاطر دستگیری کاوه مقصر می داند و مدام سرزنشش می کند. کتایون می گوید: «مگه کاوه زندانه؟ » سپس توضیح می دهد که در دستگیری کاوه نقشی نداشته و از همتا می خواهد که سوار ماشینش شود تا با هم به کلانتری بروند.

سلمان و بهرام و ژیلا جلوی کلانتری ایستاده اند و نگران کاوه هستند. در همین زمان کتایون و همتا از راه می رسند. کتایون به تنهایی به اتاقی می رود و ماموران هم کاوه را که عصبی و ناراحت است به آنجا می فرستند. کتایون پاکتی که تمام سفته ها در آن است را به کاوه می دهد تا نشان دهد که دیگر کاری به کارش ندارد و توضیح می دهد که وکیلش سرخود او را دستگیر کرده است. کاوه حرفهای او را باور نمی کند و به تندی می گوید:« چیه ترسیدی؟ فکر کردی من اینجا راجع به تو حرف میزنم؟ بهرام اومده سراغت تهدیدت کرده؟ نکنه همتا التماست کرده؟ نقشه ی جدیدت چیه؟ » کتی سربسته توضیح می دهد که اتفاقاتی بین او و سلمان افتاده که باعث این تصمیم شده. او می گوید: «حق داری… یه سری اتفاق تو زندگیم افتاده که دیگه دلیلی واسه تنبیه ت ندارم. » کتی سفته ها را جلوی چشمان کاوه پاره می کند. کاوه آزاد می شود و پدرش را در آغوش می گیرد. همه مات و مبهوت و تحت تاثیر این کار کتایون هستند. و کتایون هم بعد از دیدن آزادی کاوه لبخندی می زند و می رود.

کتایون با رضایت خود از کاوه طلاق می گیرد. او بعد از امضای برگه ی طلاق اشک می ریزد و مدتی هم در خانه غمباد می گیرد. کتایون صبح روز بعد به خانه پدرش می رود. او تصمیم گرفته که دیگر درباره سلمان صحبت نکند و به سفر برود. کتایون به جمشید می گوید: «شما هم وقتشه که دیگه از این خونه برید. » جمشید رو به دخترش من من کنان می گوید: «بیرونم میکنی؟ آسایشگاه؟ بذار اینجا بمونم. قول میدم اگه بذاری بمونم ظرف یه هفته همینجا بمیرم. تو هم از دستم خلاص میشی.. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *