خلاصه داستان سریال مانکن قسمت ۴ + زیرنویس و دوبله

همتا که با کسی قرار دارد در کافه می نشیند. او در خیالش کاوه را می بیند که با لبخند به طرفش قدم بر می دارد اما وقتی به خود می آید متوجه اخگر می شود که روبه رویش نشسته است. همتا سعی می کند چک او را برگرداند و می گوید که برای آن پول زحمتی نکشیده پس نمی تواند قبولش کند. اما اخگر چک را نمی گیرد. همتا به او می گوید خیلی وقت است دنبال کار می گردد. بعد از کمی گفت و گو اخگر خود را برای کمک کردن آماده نشان می دهد و می گوید: «من کمک میکنم که بتونی از پس زندگی بربیای. »

کاوه به مناسبت آزادی پدرش، خانواده اش را برای ناهار به یک رستوران می برد. سلمان مدام او را بخاطر کار و درآمدش سوال پیچ می کند و چون به رفتارها و درآمد زیاد کاوه مشکوک شده، سعی دارد سر از کارش دربیاورد. در این میان کتایون چند بار به گوشی کاوه زنگ می زند. او هم برای جواب دادن از سر میز بلند می شود و در گوشه ای صحبت می کند و به تماس های پی در پی کتایون اعتراض می کند. کتایون معامله ای که کرده اند را یادآوری می کند و می گوید: «تماس من و خواسته من باید از همه چیز برات مهم تر باشه. یه مهمونی داریم. پس باید شب خونه ی من بمونی. » کاوه مجبور می شود که به بهانه ی رفتن به تبریز برای یک ماموریت کاری، با خانواده اش خداحافظی کند. او وانمود می کند که قرار است به فرودگاه برود. بعد از رفتنش، سلمان که نگران شده برای فهمیدن قضیه خود را به فرودگاه می رساند.

داریوش و همسرجوانش مهمان کتایون هستند. داریوش درجمع مدام به کاوه گیر می دهد و می خواهد بداند که او واقعا عاشق کتایون شده یا نه. بنابریان می گوید: «می خوام بدونم جوونی مثل تو چرا باید عاشق زنی مثل کتی بشه؟ اصلا از عاشق شدنت بگو. » کتایون که از حرف های او ناراحت شده به روی خود نمی آورد. کاوه هم با احساسات زیادی نحوه ی آشنایی اش با همتا را بدون آوردن اسمی از او تعریف می کند. داریوش که دیگر قانع شده، به هردوی آنها تبرک می گوید و کادوی عروسی شان را می دهد. وقتی کتی با کاوه تنها می شود به او می گوید: «آفرین! کارت خوب بود اما خواهش می کنم دیگه من رو بهونه ی تجدید خاطره ات نکن. »

همتا به خواسته ی اخگر پیش ژیلا که یک سالن آرایشی بزرگ دارد می رود. ژیلا با او به گرمی ومهربانی رفتار می کند و کلید آنجا را به او می دهد تا بتواند شب را همان جا بماند.

اخگر در دفتر کارش و به روش خاص خودش با پیرمردی صحبت می کند تا او را متقاعد کند که از خون پسرش بگذرد. پیرمرد رضایت نمی دهد و از اخگر می پرسد که چه نسبتی با قاتل دارد؟ اخگر جواب می دهد: «هیچی! فقط اون جوونه، پشیمونه و میتونه آدم خوبی بشه. » بعد از مدتی گفت و گو، اخگرمشکلات مالی پیرمرد را یادآوری می کند و با دادن سه برابر پول دیه رضایت او را می گیرد.

همسر داریوش کاوه را در گوشه ای از خانه ی کتی تنها گیر می آورد و به او می گوید: «تورو هم مثل من خریدن؟ من زن چهارمشم. یه دختر سرگردون تو امارات بودم که چاره ای جز فروختن خودش نداشت. تو خوشبختی یا داری ادا در میاری؟ » کاوه می گوید که اصلا از حرف های او سر در نمی آورد. همسر داریوش شماره ی کاوه را می خواهد و می گوید برای درد و دل و فرار از تنهایی قصد دارد با کسی صحبت کند. کاوه هم می گوید که ترجیح می دهد حرف های او را نشنیده بگیرد.

وقتی کاوه به خانه ی پدر و مادرش برمی گردد، سلمان درباره ی سفر او سوال هایی می پرسد. پس از مدت کوتاهی کاوه دوباره مجبور می شود به شرکت طراحی لباس کتایون برود و همراه او در جلسه ای شرکت کند. سلمان او را تعقیب می کند و وقتی متوجه می شود که شرکت متعلق به کتایون صوفیان است با عصبانیت وارد جلسه می شود. کاوه با دیدن پدرش خشکش می زند و از جا بلند می شود.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *