خلاصه داستان سریال هرجایی قسمت ۳ + زیرنویس و دوبله

یارن و آزاد هردو در اتاقهایشان برای آرزوهای از دست رفته شان گریه می کنند. خواهر و برادر در آن واحد عشقشان را از دست داده اند.
مهمانها رفته اند. خانه در سکوت فرو رفته. ریان به انگشتری که میران در دستش کرده چشم دوخته است و خوابش نمی برد. زهرا به اتاق ریان می آید و ریان به مادرش می گوید:” می خواهم نامزدی را به هم بزنم. نمی توانم ناراحتی یارن را ببینم.” زهرا باز یاد حرف شوهرش می افتد و به ریان نمی گوید که میران از همان اول از او خواستگاری کرده بنابراین از دخترش می خواهد که روی حرف پدربزرگش حرف نزند.
مادر میران و گونول برای ریان از طرف م
یران هدیه آورده اند. یارن با دیدن آنها به مادرش می گوید:” ببین چطور عشقم را دزدیدند و همه چیز را صاحب شدند.” مادرش از او می خواهد که لجبازی نکند ولی یارن می گوید:” من کار ریان را تلافی خواهم کرد چون جگرم را سوزانده است.”
گونول از ریان می خواهد که کمی در عمارت گشت و گذار کنند و وقتی تنها می شوند از ریان می پرسد که انگار ناراضی هستی اگر میران را دوست نداری به من بگو. من این نامزدی را به هم خواهم زد. ریان بالاخره می گوید که من میران را دوست ندارم ولی نمی توانم نامزدی را هم به هم بزنم. گونول به او اطمینان می دهد که با میران صحبت کند.
وقتی گونول ماجرا را برای میران تعریف می کند او می گوید در هر صورت این ازدواج سر خواهد گرفت!
وقتی ریان و مادرش در بازار مشغول خرید هستند در نقطه ی خلوتی از بازار میران جلوی ریان سبز می شود و می گوید:” پس من را نمی خواهی؟!” ریان می گوید:” تو هرجایی هستی! اول یارن را امیدوار کردی بعد از من خواستگاری کردی. ما بازیچه ی تو نیستیم.” میران به او نزدیک می شود و در چشم های او خیره می شود و می گوید:”من فقط لز تو خواستگاری کردم. یارن هرچه فکر کرده برای خودش کرده و اشتباه هم کرده.” ریان ضربه ای به سینه ی او می زند و می گوید که به تو اعتمادی ندارم و می رود. آزاد دعوای آن دو را باهم می بیند و با خودش می گوید که ریان، میران را دوست ندارد. با این فکر جلوی میران را می گیرد و می گوید:” من نامزدی شما را به هم خواهم زد چون دخترعمویم دوستت ندارد.” میران می گوید:”اول از خودش سوال کن ببین مرا می خواهد یا نه بعد تهدید کن!”
وقتی زهرا و ریان به عمارت می رسند زهرا متوجه ناراحتی دخترش می شود و به او می گوید که از همان اول میران از تو خواستگاری کرده بود. ریان از حرف هایی که به میران زده پشیمان می شود و از احساس گناهی که به خاطر یارن در ذهنش بود خلاص می شود. با خوشحالی به اتاقش می رود. میران به او پیام می دهد که چه کنم تا به من اعتماد کنی؟ و ریان جواب می دهد که باید در آسمان تاب درست کنی!
نصفه شب خدمتکار ریان، ملیکه نامه ای از طرف میران برایش می آورد که نوشته:دم در منتظرت هستم. او به دیدن میران می رود و میران هم او را به بالای کوه می برد که تابی در آنجا درست کرده است و ریان از دیوانگی او حیرت می کند ولی سوار تاب می شود و میران به او می گوید:”نترس! اگر از بالا بیفتی من هم پشت سرت خودم را خواهم انداخت.”
میران، ریان را به خانه برمی گرداند و موقع خداحافظی لب های او را می بوسد. ریان از این بوسه از خود بیخود می شود و علاقه اش به میران چند برابر می شود.
آزاد، ریان را نشسته در ایوان می بیند. کنارش می رود و می گوید:” می دانم میران را دوست نداری. با پدربزرگ صحبت می کنم که نامزدی را به هم بزنیم.” ریان به او می گوید:” این کار را نکن من می خواهم با میران ازدواج کنم و این حرف آخر من است.”
آزاد با ناامیدی می رود و احساس می کند غم دنیا را روی شانه ی خود دارد و در تنهایی گریه می کند.
میران به ریان پیغام می دهد که می خواهم تو را در لباس حنابندان ببینم و ریان جواب می فرستد که تا آن موقع باید صبر کنی.
فیرات از لبخند بزرگی که روی صورت برادرش نقش بسته عکس می گیرد می گوید:”داری عاشق می شوی!” میران اخم می کند و می گوید:”داری اشتباه می کنی من فقط دارم نقش بازی می کنم.”
یک روز قبل از جشن حنابندان، یارن تمام لباس هایش را روی زمین می ریزد و آتش می زند. هاندان و نصوخ با عجله می آیند ولی کاری نمی توانند بکنند. یارن مثل دیوانه ها شده و دوست دارد همه چیز را نابود کند.

Gun Ay

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *