خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۲۷ + زیرنویس و دوبله
روز موعود فرا میرسد. دادگاه رأفت بیلگین در حال تشکیل شدن است. دیلا به علی آرام میگوید: « امروز بابامون آزاد میشه. از امروز باید خانواده مونو از این لکه ننگ پاک کنیم. دیگه کارهای کثیف و خلاف رو باید کنار بزارید.»
رأفت با دستبند در دستانش می آید و همگی در جایگاه خود قرار میگیرند. بورا، شرمین و علی در ردیف پشتی مینشینند.
مریم به همراه بچه هایش (کارتال و قمری) رو به روی دادگاه ایستاده اند. آنها به امید اینکه دستگیری رأفت را به چشم ببینند آنجا منتظر اند. کوزگون حاضر و آماده به دادگاه می آید و ساکت یکجا مینشیند. همگی نگاه سنگینی به او می اندازد. جلسه شروع میشود. راننده کامیون برای بیان اظهارات اش جلو می آید. او میگوید: « من و بقیه راننده ها موادمخدر رو داخل کامیون جاسازی کردیم. کسی به ما این دستور رو نداده ما پنهانی این کارو کردیم» دیلا با توجه به گفته های راننده، میگوید که موکل اش بی گناه است و ارتباطی با قاچاق مواد ندارد. در لحظه ای که همه چیز خوب به نظر میرسد، ناگهان نقشه های دیلا خراب میشود. قاضی میگوید:« همسر راننده، این اعترافات رو رد میکنه. مدارکی در دست داریم که نشون میده خانواده بیلگین سعی داشته، جرم رو گردن راننده ها بندازه. دیلا بیلگین با وکیل این آقایون ملاقات داشته. اونا از این طریق راضی شدن که جرم رو به گردن بگیرن. عکس ها و مدارک مربوطه داخل پرونده است»
دیلا ساکت و وحشت زده به پدرش نگاه می کند. کوزگون با جمع کردن مدارک علیه رأفت، تلاش های دیلا را بی ثمر گذاشته. قاضی در ادامه حکم مجرم را صادر میکند. رأفت بیلگین به ده سال حبس و پرداخت جریمه محکوم میشود. کوزگون با شنیدن حکم، خوشحال شده و میخندد. کمی بعد، رأفت نگاه سنگینی به دیلا و کوزگون می اندازد. پلیسها او را با خود می برند. دیلا به پدرش میگوید : «هنوز تموم نشده. من از اونجا میارمت بیرون. ما بلیت دو نفره داریم یادته؟ باید بیای تا باهم مسافرت بریم»
علی و شرمین، رأفت را همراهی میکنند. قمری با دیدن دستگیری رأفت ذوق میکند و خبر خوش را به مادرش میدهد. در حالی که رأفت را سوار ماشین میکنند تا به زندان منتقل اش کنند، مریم جلو می آید و نفرین اش میکند. او میگوید: « زندگی مارو نابود کردی. هر بلایی سرت بیاد بدون آهِ منه که پشت سرته. شکر خدا که زندان میری.» پس از حرکت ماشین، قمری و کارتال مادرشان را آرام می کند. کوزگون از دور به خانواده اش نگاه میکند. او یاد کودکی اش میافتد که با پدرش در زندان ملاقات داشت. یوسف در آن زمان با دادن یک سکه، قول میدهد زمانی که عدالت اجرا شد، پس از آزادی اش همگی پشمک بخورند. بچه ها در آن زمان پشمک دوست داشتند و ذوق میکردند. کوزگون قمری و کارتال را صدا میزند. حالا که عدالت اجرا شده، میخواهد برای خواهر و برادرش پشمک بخرد. قمری و کارتال موضوع را فهمیده اند و به حرف برادراشان گوش میکنند..کوزگون همچنان سکه را نگه داشته است و با بغضی از خوشحالی به آن نگاه میکند.
دیلا به دادستانی احضار شده است. او به خاطر عدم رعایت قوانین و مقررات، تلاش برای آزادی پدرش، تحت بررسی قرار میگیرد. یعنی دیگر نمیتواند به عنوانِ وکیل کار کند. دنیا بر سر دیلا ویران شده و مات و مبهوت بیرون می آید. بورا که منتظرش بود، حالش را میپرسد. او میگوید: « دیلا بخاطر قراری که باهم داشتیم من دخالتی نکردم. ولی دیگه وقتشه حقیقت رو قبول کنی. من دوربین هارو چک کردم، یه نفر با کارت تو وارد اتاق بابات شده. هردو مون میدونیم که اون کیه. بخاطر خانواده ات چشماتو باز کن» دیلا منظور بورا را به خوبی متوجه شده و با حال بدی که دارد آنجا را ترک میکند.
بورا روی شیشه ماشین اش کاغذی میبیند. شخصی میخواهد او را در کافه ببیند و آدرس داده است. بورا به کافه میرود و با درویش را میبیند. درویش نامه ای با مهر بهرام آدی وار به او میدهد و میگوید : « دستور از بالاست. بعد از پدرت تو کارها رو به عهده میگیری. سییتم اینجوریه. هیچوقت تغییر نمیکنه. فقط آدماش تغییر میکنن» بورا نامه را باز میکند و تنها یک نوشته میبیند: «با احترام» درویش میگوید: «برای اینکه دستور رو فقط خودت ببینی باید کاغذ رو خیس کنی» و سپس میز را ترک میکند.
کوزگون سر خاک پدرش رفته و خبر خوش دستگیری رأفت را به یوسف میدهد. همچنین از پشمک خوردن قمری و کارتال برایش میگوید : « اونا هنوز مثل بچگیاشون با دیدن پشمک ذوق میکنن. دخترت سرکش و شجاعه. پسرت هم احساساتیه» کمی بعد مریم با دستانی پر از گل می آید. کوزگون با دیدن مادرش به او کمک میکند و گلها را در خاک مزار پدرش می کارد…