خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۲۸ + زیرنویس و دوبله
در یک بنگاه، کوزگون به دیدن شخصی بنام جهان میرود. کوزگون از درویش خواسته بود تا شخصی مورد اعتماد معرفی کند. دوریش نیز، جهان را معرفی کرده است. آن دو با یکدیگر آشنا میشوند. جهان میگوید « من زندگیمو مدیون درویش هستم. اون منو از کوچه خیابون جمع کرد و زیر بال و پرش گرفت. هرچی ازم بخواد انجام میدم» کوزگون میخواهد با جهان در مورد حمل و نقل بذر کار کند.
دیلا به دفترش میرود و با گریه مدرک وکالت اش را به زمین پرت میکند. او به یاد شبی می افتد که با کوزگون بیرون بوده و خوابش برده. در همان شب بود که کوزگون با کارت دیلا وارد اتاق رأفت شده است. دیلا به کافه ای که باهم رفته بودند میرود و در دوربین مدار بسته میبیند که کوزگون در نوشیدنی اش دارو میریزد. دیلا با کوزگون تماس میگیرد و میخواهد سریعا او را ببیند. آنها بالای تپه قرار میگذارند. دیلا میگوید که از همه چیز خبر دارد. میگوید « زمانی که تو داشتی پشت سر خانواده من نقشه میکشیدی، من احمق فکر میکردم عاشقت شدم و میخواستم دیواری که دورت کشیدی رو بشکنم. وقتی علی و بابام در مورد تو بهم هشدار میدادن من اونارو راضی کردم که تورو قبول کنن. حق با اونا بود» کوزگون تمام کارهایی که کرده را قبول دارد و آنها را تکذیب نمیکند. او از کاری که کرده راضی ست و میگوید « پدر من بی گناه بود و بخاطر بابای تو افتاد زندان. یه بسته موادمخدر تو خونه ما پیدا شد و بابامو زندانی کردن. بابات بخاطر کاستی که کاراشو لو میداد به دوستش خیانت کرد. در ضمن اون بیگناه به زندان نیوفتاده و تا خرخره توی کثافت کاریه. فروش موادمخدر، اصلحه و جرم های دیگه. فقط اینا نیست. اون باعث شد بیکس و تنها بدون خانواده باشم. درسته من برای انتقام اومدم و برای این لحظه چند سال نقشه کشیدم. مشکلم باتو اینه که دختر رأفت بیلگینی وگرنه چیز دیگه ای نیست. توام خانواده تو از دست بده تا مجازات بشی. بهتره بری و سر راهم قرار نگیری وگرنه بیشتر این ضربه میخوری» دیلا بدون اینکه چیزی بگوید از آنجا میرود.
بورا به همراه تئو نامه ای که از طرف بهرام آدی وار گرفته، داخل آب می اندازد. کمی بعد، نوشته هایی روی نامه ظاهر میشوند و تاریخ دو روز آینده مشخص میشود. بورا متوجه میشود که این تاریخ حمل و نقل قاچاق بذر است و بهرام میخواهد بورا به شراکت اش با کوزگون ادامه دهد. او مجبور است به این دستور عمل کند زیرا نمیداند که این آدم تا چه حد قدرتمند است. برای همین نقشه ای میکشد تا بهرام را پیدا کند.
کوزگون به زندان برای دیدن رأفت میرود. رأفت با دیدن او عصبی میشود و کوزگون را به مرگ تهدید میکند. اما کوزگون میگوید « این تازه اولشه. باید تاوان همه کاراتو بدی. باور کن کاری میکنم که توی بدبختی دست و پا بزنی»
قمری سرکار مشغول نوشتن خبر است که شرمین می آید. بر خلاف انتظار، شرمین رفتار خوبی با قمری دارد. او حتی خبر دستگیری شوهرش را میخواند و مانع پخش شدن آن نمی شود. ظاهرا شرمین بخاطر اینکه رأفت برادرش را کشته، اینکارها را میکند. او یک فلش روی میز قمری میگذارد و میرود.
دیلا با بی حالی به خانه می رود. اینک تمام خانواده میدانند که دیلا با اعتماد کردن به کوزگون باعث این بلایا شده . علی حرص میخورد و عصبی شده است. او خواهرش را متهم میکند و در آخر از او میخواهد خانه را ترک کند. زیرا با کارهای او خانواده از هم پاشیده شده است. دیلا با گریه بیرون میرود و با بورا روبرو میشود. بورا که عاشق دیلاست نمیخواهد ناراحتی اش را ببیند. از این رو قول میدهد هرطور شده از رأفت محافظت کند. همچنین میگوید که قصد دارد اینکار را با پیدا کردن بهرام انجام دهد.
صبح روز بعد، دیلا چمدانش را بسته و سوار ماشین میشود. در ماشین یک نامه با مهر بهرام آدی وار گذاشته شده است. دیلا آن را میخواند « برای رفتن زوده، برات هدیه ای توی شوفاژ خونه گذاشتم برو ببین» دیلا باعجله به زیرزمین میرود. بسته ای که انگار یک بمب ساعتی است به همراه نامه در آنجا قرار دارد. دیلا نامه دوم را باز میکند « بهتره همتون خانوادگی از زندگی بیرون برید. با عشق» دیلا وحشت کرده و خشک اش زده است.
بورا و کوزگون در شرکت نشسته اند. آنها قرار است درمورد کار بذر صحبت کنند. ناگهان دیلا با لباسی قرمز وارد شده و بر جای پدرش مینشیند. او میگوید « از این به بعد کارهای بابامو من اداره میکنم. من اینجا میمونم و از خانواده و فامیلی بیلگین محافظت میکنم» کوزگون نگاه سنگینی به دیلا میکند.