خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۳۹ + زیرنویس و دوبله

jl45oKr8YwE
قمری سر میز شام به برادرش کارتال می‌گوید که تصمیم دارند خانه را بفروشند تا بدهی بیمه را پرداخت کنند. کارتال خبر پرداخت شدن تمام بدهی را می‌دهد. مریم و قمری تعجب میکنند و پس از سوال پیچ های فراوان، کارتال بلاخره می‌گوید: « علی بدهی رو پرداخت کرده. منم برای اینکه زیر منت نباشم براش کار می‌کنم» مریم به پسرش سیلی می‌زند و میگوید که خانه را می‌فروشد تا پول علی را پس بدهند.
صدا به علی می‌گوید که از اینهمه بی توجهی شوهرش خسته شده و میخواهد طلاق بگیرد. علی می‌گوید: « دافنه با من میمونه. تو هرجا خواستی برو.» صدا که نمی‌خواهد از دخترش جدا بشود مجبور می‌شود از طلاق گرفتن‌ منصرف شود.
.
صبح روز بعد، کوزگون زودتر از دیلا بیدار می‌شود. آنها تمام شب در آغوش هم خوابیده اند اما دیلا متوجه این موضوع نمی‌شود. کوزگون خواب دیده که دیلا بیدارشده و می‌خواهد بیشتر در آغوش اش بماند. او در قبال تمام این اتفاقات از کوزگون میخواهد که دوستش داشته باشد و کوزگون او را می‌بوسد. کوزگون پس از اینکه آرام دستش را از زیر سر دیلا بیرون می‌کشد آماده میشود تا بیرون برود. در راهرو علی میخواهد صحبت کنند از این رو به اتاق کار می‌روند. کوزگون در مورد آوردن فسون به این خانه شاکی ست اما علی می‌گوید: « من کاری باهاش ندارم. خودش بهم زنگ زد و کار خواست.» سپس علی در مورد تیراندازی سوال می‌کند که کوزگون می‌گوید کار بورا بوده اما بهرام آدی وار از او محافظت می‌کند. علی از این کار بورا تعجب می‌کند. قمری بوسیله دستگاه شنود تمام صحبت های علی و کوزگون و نام بهرام را می‌شنود. کوزگون هنگام خارج شدن از خانه فسون را می‌بیند و به او می‌گوید که به شهرش بازگردد اما فسون می‌گوید: «من اینجا کارمیکنم و به تو ربطی نداره. تو برادر من نیستی. برادر من بخاطر زن تو مرده».
.
صدا کتی که کارتال به او داده بود را به تعمیرگاه می‌برد تا پس بدهد و تشکر کند. کارتال نیز تشکر می‌کند و او را به صرف چای دعوت می‌کند. صدا اتاقی از بالش و تشک می‌بیند و متوجه میشود مه کارتال شب را در تعمیرگاه مانده است. کارتال می‌گوید مشکلاتی داشته.آنها دردودل می‌کنند و صدا نیز می‌گوید مدتهاست شخص مهمی برای کسی نیست. پس از خداحافظی دست میدهند که مریم سر می‌رسد و از پسرش میخواهد که از خانواده جدا نشود.
.
کوزگون به دیدن بورا می‌رود. بورا که بسیار سرحال است می‌گوید: « خبر داری که من به خونه حمله کردم، بهرام هم خبر داره ولی کاری باهام نداره. توام نمیتونی منو تنبیه کنی. بهرام هم از دشمنت حمایت میکنه و هم از تو. اول باید بهرام رو بکشی تا ما دوتا حساب همدیگه رو برسیم. راه رسیدن به بهرام از همونجاست که براش ارزش داره.»
.
سلجوق که زیردست دیلا در دفتر وکالت بود با دسته گل می آید. او میخواهد با دیلا بیرون برود تا تنها صحبت کنند. دیلا قبول میکند و آماده می‌شود. نگهبان خانه میخواهد مانع خروج دیلا شود اما دیلا گوش نمی‌کند و همراه سلجوق می‌روند. نگهبان به کوزگون خبر می‌دهد و کوزگون نیز با دیلا تماس میگیرد و میگوید:« چرا با این حالت بیرون رفتی؟ از این اتفاقات درس عبرت نگرفتی؟ اون سلجوق کیه چرا بهش اعتماد کردی رفتی بیرون» دیلا می‌گوید که بعدا حرف میزنند و گوشی را قطع می‌کند. سلجوق دیلا را به جنگلی که کمیسر قدرت آنجاست میبرد. دیلا از ارتباط سلجوق و کمیسر تعجب میکند اما متوجه میشود که چگونه کمسیر اطلاعات زیادی در موردش میدانست. کمیسر می‌داند که دیلا جان کوزگون را نجات داده و از این بابت نگران است زیرا اگر دیلا عاشق کوزگون بشود نمی‌تواند او را تحویل قانون بدهد. کوزگون شخصیست که میخواهد وارد دنیای خلاف شود اما دیلا کسی که می‌خواهد از این جریان بیرون بیاید. دیلا قول می‌دهد که وظیفه اش را درست انجام دهد. کوزگون به دیدن درویش می‌رود و میگوید: « من اهمیتی به دستور بهرام نمیدم و میخوام بورا رو بکشم. بهرام کیه که بخواد جلومو بگیره. اگه واقعا اینطوره باید رو در رو ببینمش» کوزگون نقشه دارد که بهرام را تحریک کند تا خودش را به او نشان دهد. درویش از عشق کوزگون نسبت به دیلا می‌پرسد و با سکوت کوزگون متوجه دلباختگی او می‌شود. درویش قبلا به او تذکر داده بود که اگر تسلیم عشق بشود در این مبارزه‌ می‌بازد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *