خلاصه داستان سریال کلاغ قسمت ۴۰ + زیرنویس و دوبله
O7qUwBzyF-k
کوزگون علی را خبر میکند و از نقشه ای میخواهد علیه بورا انجام دهد میگوید. او میپرسد که آیا طرف بوراست و یا خواهرش دیلا. علی میگوید که خواهرش عزیز اوست و بخاطر خواهرش با کوزگون همکاری میکند. زکی که پشت در ایستاده، آن حرفهارا به شخصی مخابره میکند. پس از رفتن علی، جهان درمورد زکی به کوزگون هشدار میدهد. قمری سراغ دیلا رفته میگوید که کوزگون میخواهد از بورا بخاطر تیراندازی انتقام بگیرد برای همین باید جلویش را بگیرد. آن شب، کوزگون و علی پنهانی در مورد نقشه صحبت میکنند..علی به دیدن بورا میرود و میگوید: «کوزگون علیه تو نقشه کشیده و میخواد تورو تو تله بندازه. اومدم بهت خبر بدم تا مراقب باشی» در همین لحظه پیامی از کوزگون به گوشی بورا میآید که خواهان قرار دونفره است. علی تأکید میکند که این یک تله است و میخواهد خودش سر قرار رفته و کار کوزگون را تمام کند. بورا که راضیست قبول میکند. آن شب دیلا در بالکن نشسته که کوزگون میآید و کت اش را روی دیلا میاندازد. دیلا میگوید: « مجبور نیستی باهام خوش رفتاری کنی. من جونت رو نجات ندادم، فقط یه رفلکس بود.» کوزگون برای شام ماکارونی میپزد اما دیلا لب به غذا نمیزند. او میگوید: «با بورا کاری نداشته باش. بخاطر آینده خودت. وقتی این بازی تموم شد و جدا شدیم. با زنی که دوسش داری بتونی ازدواج کنی و بچه دار بشی» پس از این حرفها دیلا با گوشی دوم اش در سرویس بهداشتی با کمیسر تماس گرفته و از نقشه کوزگون میگوید. کوزگون متوجه تماس مخفی دیلا با شخص دیگری میشود اما دیلا او را دوباره دست به سر میکند.
صبح روز بعد، درویش به انبار کوزگون میرود تا او را منصرف کند. اما کوزگون مصمم است و میگوید: « امروز یا من میمیرم یا بورا داغستانی. فقط بهرام آدی وار میتونه جلومو بگیره. باید باهام رو در رو بشه» قمری همچنان اتاق کار علی را شنود میکند که میشنود علی به زکی در مورد قتل کوزگون در انباری میگوید. قمری با شنیدن اینها هول میشود. از آنجا که گوشی کوزگون خاموش است، قمری با عجله سراغ دیلا میرود و قضیه را میگوید. آنها آدرس انبار را پیدا میکنند و دیلا به قمری قول میدهد که اتفاقی نمیافتد سپس راهی میشود. کوزگون در انبار منتظر ایستاده، زکی مخفی شده و برای بورا فیلم میگیرد تا اتفاقات را ببیند. علی وارد انبار میشود و با کوزگون بگومگو میکنند. آنها به یکدیگر اسلحه میکشند و کوزگون به علی میگوید که یک خائن است. ناگهان دیلا سر میرسد و سعی میکند آنها را آرام کند. او به کوزگون التماس میکند. کوزگون به حرف او گوش داده و اسلحه را پایین میآورد اما علی دوبار به او شلیک میکند. دیلا فریاد میزند و گریه میکند و میخواهد به طرف کوزگون بدود. اما علی او را بیهوش میکند و با خود میبرد. بورا که همهچیز را آنلاین دیده، خوشحال و راضیست. پس از اینکه علی دیلا را با خود میبرد، افراد بهرام سر میرسند و کوزگون را با خود میبرند. شخصی نبض کوزگون را چک میکند و به بهرام خبر زنده بودن او را میدهد. علی به دم خانه میرسد و دیلا به هوش میآید. او به علی میگوید: « با کوزگون چیکار کردی؟ ازت متنفرم» علی توضیح میدهد که این نقشه ی کوزگون بوده تا جلوی بورا فیلم بازی کنند. درواقع کوزگون سالم است و خونریزی و تیراندازی یک نمایش است.
کوزگون را در اتاق ویلایی میبرند که بهرام به ویلا میرسد. کوزگون چشمانش را باز میکند اسلحه اش را بیرون میآورد. تا اینکه درویش جوهری را میبیند. او که از تعجب شاخ درآورده، متوجه میشود درویش همان بهرام آدی وار بوده است. بهرام میگوید : « پس بلاخره یاد گرفتی چطوری استراتژیک جلو بری.» کوزگون اسلحه را به سمت بهرام گرفته اما احساساتی شده زیرا کسی که اینهمه مدت به او کمک کرده، در واقع دشمن اش بوده. او میداند که مرگ پدرش تقصیر بهرام است. بهرام یاد ایام گذشته میافتد که یوسف را در زندان مسموم کرده و کشته. او میگوید: « میدونی بابات چطوری مرد!؟ من کشتمش. الان هم نمیتونی به من شلیک کنی چون تعداد کسایی که دوستشون داری خیلی زیاده. مریم، قمری، کارتال و دیلا که عاشقشی همشون میمیرن» کوزگون همچنان با بغض و کینه و نفرت به سمت بهرام نشانه گرفته است.