خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 311
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 311 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
در خانه دمیر، سودا خبر پرونده هولیا را میگیرد. دمیر میگوید که به کلانتری می رود تا سر بزند. شرمین به خانه پیش زلیخا آمده تا به او سر بزند و با او همدردی کند.
غفور به خانه برمیگردد. همه از آمدن او متعجب می شوند. اوزوم با خوشحالی به سمت غفور می دود و او را بغل میکند. غفور میگوید که به خاطر اوزوم طاقت نیاورده و برگشته است. وقتی او داخل خانه می رود، ثانیه از او علت اصلی برگشتنش را می پرسد و مطمئن است که مشکلی به وجود آمده است. او هرچه اصرار میکند، غفور حرف خودش را تکرار میکند و میگوید که دلش نیامد آنها را تنها بگذارد. ثانیه حرف او را باور کرده و احساساتی می شود و او را بغل میکند.
مراسم هفتم ایلماز در مسجد برگزار شده و همه به آنجا می روند. مژگان از بهیجه میخواهد که در خانه استراحت کند. بهیجه خودش نیز میگوید که حوصله حرفهای افرادی مانند شرمین را ندارد.
آخر شب، زلیخا سر خاک ایلماز می رود و با او درد و دل میکند و از اینکه هفت روز است او را تنها گذاشته است از او گلایه میکند.
سه ماه از مرگ ایلماز می گذرد. زلیخا به اتاق هولیا رفته و همه لباسهای و وسایل او را بیرون آورده و آنها را نگاه میکند. او از اینکه هولیا را دیگر میان خود ندارند ناراحت است. او ثانیه و گولتن و فادیک را به اتاق صدا می زند. سپس یکی یکی از آنها بابت زحماتی که میکشند تشکر کرده و حق مادری هولیا را به آنها یادآوری میکند و به هرکدام از آنها تکه ای از جواهرات هولیا را به یادگار میدهد.
او سپس حاضر شده و مانند هولیا لباس می پوشد. او چکمه پوشیده و دستمال گردن می بندد. سپس به عکس هولیا نگاه میکند و رو به او میگوید که از این به بعد از زمین ها و مزارع او که بابتشان زحمت کشیده و عمر خودش را گذاشته است مراقبت کرده و راه او را ادامه میدهد.
زلیخا سوار اسب هولیا می شود و به مزرعه می رود و به همه کارگران سر می زند و احوال آنها را پرسیده و در مورد کار و کمبودها از آنها سوال میکند. همه میگویند که از او راضی هستند و تشکر میکنند.
دختری با ماشین خود به شهر آمده و در جاده مشغول رانندگی است. او رژ لب می زند و خودش را در آینه چک میکند. کمی بعد، دمیر در حال رد شدن در جاده، ماشین او را کنار جاده می بیند. دمیر پارک کرده و پیاده می شود تا به آن دختر کمک کند. آن دختر میگوید که ماشین پنچر شده است. دمیر به او کمک میکند و لاستیک ماشین را برایش عوض میکند.
در خانه زلیخا همه کارگران را دم در جمع میکند. او میگوید که بعد از مرگ هولیا، راه او را ادامه میدهد و قصد دارد مانند هولیا سنت هر ساله خانه و عقد جوانان را انجام بدهد. سپس میگوید که امسال به بهانه عقد گولتن و چتین، هرکس که عقد نکرده و بدون عقدنامه با یکدیگر زندگی میکنند و یا به یکدیگر علاقه دارند نیز در کنار گولتن و چتین عقد می شوند. فادیک و راشید به یکدیگر نگاه میکنند. همه دست می زنند و زلیخا را تحسین میکنند.
دمیر در جاده، بعد از درست کردن ماشین آن دختر، نگاه معناداری به او کرده و با او دست آشنایی میدهد.
آخر شب، فکرت به قبرستان رفته و با سنگ بزرگی محکم به سنگ قبر عدنان کوبیده و آن را می شکند. سپس با حرص و ناراحتی پایین قبر می نشیند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 311 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 312 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.