خلاصه داستان سریال استانبول ظالم قسمت ۳۸ + زیرنویس و دوبله
YyIuML0_UnE
سحر از رفتار مادرشوهرش ناراحت است زیرا کاری کرده که دو خواهر از هم جدا بشوند. اما نریمان اصلا پشیمان نیست و میگوید: « من به پسرم گفته بودم تورو نگیره. تویی که معلوم نبود از کی حامله بودی و گردن پسرم انداختی. پسر من آبروی تورو خرید اما خودش الان زیر خاکه. اون دختر بی اصل و نسب و خیانتکار نوه ی من نیست» سحر عکس فرزندانش را با گریه نگاه میکند. جرن نیز بخاطر اینکه مادرش همیشه جمره را بیشتر دوست میداشت گریه میکند. او تصمیم گرفته که با مادرش قطع رابطه کند.
آگاه از اداره پلیس یکراست سر مزار برادرش میرود. او گل هایی که آورده میکارد و با برادرش درد و دل میکند. او میگوید: « من عرضه هیچکاری رو ندارم. تاحالا هر قولی که دادم نتونستم عملی کنم. نتونستم از امانتی تو مراقبت کنم. پاشو بهم فحش بده. همش تقصیر منه» جنک شاهین را با خود آورده و او را در ماشین اش زندانی میکند تا ابتدا تنهایی با پدرش صحبت کند. او میبیند که آگاه سر خاک گریه میکند و حال آشفته ای دارد. از این رو پدرش را میگیرد تا آرام اش کند. پس مدتی آگاه آرام میشود. جنک نیز درمورد وقتی که بچه بود صحبت میکند. عمویش همیشه در خانه میماند و با ندیم بازی میکرد. اما آگاه همیشه در سفر کاری بوده و جنک منتظر بود تا پدرش بیاید و بازی کنند. مادرش میگفت که همراه عمو و ندیم بازی کنند اما جنک قبول نمیکرد و فقط پدرش را میخواست. او همیشه از عمو متنفر بوده زیرا آگاه را به سفر کاری میفرستاد و با ندیم وقت میگذراند. اگاه با شنیدن درد پسرش او را در آغوش میگیرد.
آگاه از خاطراتش با برادرش میگوید. او توضیح میدهد که در ایام کودکی، خانواده ای فقیر بودند و زندگی سختی داشتند. اگر چه در خانه ای کوچک زندگی میکردند اما خوشحال بودند. زمانی میرسد که با لطف پروردگار روزی شان بیشتر شده و پولدار میشوند. اما از همان موقع یک روز خوش نداشته اند. آگاه ادامه میدهد : « من دلم روشنه. ندیم رو پیدا میکنیم و از این به بعد یه خانواده خوشحال میسازیم»
جنک که از ابتدا میخواست در مورد مادرش و شاهین صحبت کند با شنیدن این حرفها منصرف میشود و چیزی نمیگوید. پس از رفتن آگاه، جنک شاهین را از ماشین بیرون میکشد و با تهدید به او میگوید: « همونطور که به بابام خیانت کردی، به مامانم هم خیانت میکنی. من باید ازش چند قدم جلوتر باشم.»
.
جیوان همراه نگهبانان در حیاط است که داملا میآید و میبیند که جیوان لباس کار نپوشیده. از این رو سویچ ماشین را به هوا میاندازد تا هرکس آن را گرفت راننده اش بشود. جیوان سویچ را میگیرد و رانندگی میکند. داملا متوجه افکار پریشان و حواسپرتی جیوان میشود. جیوان ماشین را نگه میدارد و بیرون رفته تا هوا بخورد. داملا نیز پیاده میشود و به صاحب کافه دو عدد چای برای خودش و جیوان سفارش میدهد. آن دو نیز دردو دل میکنند. جیوان میگوید که در خانواده اش هیچ نقشی ندارد و وقتی مسئله ای پیش میآید همه او را بیرون میکنند. داملا بااو همدردی میکند و میگوید که کسی به او اهمیت نمیدهد و همیشه میگویند که به اتاقش برود. جیوان از رفتن خواهرش ناراحت است. داملا میگوید : « خانواده شما از ماهم عجیب تره. یه دختر شوهر خواهرشو دزدیده. خداروشکر که من خواهر ندارم»
.
خانواده کاراچای خبر گم شدن ندیم را به رسانه ها نداده اند. از این رو مردم جمره و ندیم را در خیابانها نمیشناسند. جمره از این قضیه خوشحال است. او تصمیم دارد که با آگاه تماس بگیرد و علت فرارشان را توضبح دهد تا بلکه آگاه از آنها حمایت کند. جمره میخواهد در این مدت حال ندیم را خوب کند اما آنها هیچ پولی ندارند. ندیم اخم میکند و رویش را برمیگرداند زیرا نمیخواهد با آگاه تماس بگیرند. جمره متوجه میشود که ندیم دیگر به عمویش اعتماد ندارد برای همین منصرف میشود. جمره در بازار محلی، برای خودش پیرهن گلدار زرد و برای ندیم تیشرت میگیرد. آنها به جمع مسافرانی که در ساحل کمپ کرده اند، میپیوندند. آتش روشن است و همگی دورش نشسته اند. کسی گیتار مینوازد و جمره برایشان میخواند. ندیم از تجربه چیزهای جدید خوشحال است. آن شب بخاطر تشکر از صدای خوب جمره به آنها چادر میدهند تا شب را سپری کنند..