خلاصه داستان سریال بوی باران قسمت ۳۹ + زیرنویس و دوبله

وقتی سیمین متوجه قطع شدن انگشت پای شهاب می شود با بهت و حیرت او را نگا می کند و گریه اش می گیرد. شهاب هم با گریه می گوید: «من می ترسم. تازه اولشه، مطمئنم منو می کشن. هیچ قبرستونی هم ندارم برم گم و گور شم. » سیمین که بیش از پیش نگران شهاب است سراغ ترانه می رود تا با هم معامله ای کنند.او از ترانه می خواهد که دادگاه تجدید نظر را کنسل کند و در ازای آن سیمین که خانواده ی مقتول محسوب می شود،رضایت همه را بگیرد.ترانه قبول نمی کند و می گوید:«اینطوری برادر من با سوپیشینه آزاد می شه.»

ترانه و خانواده اش با خوشحالی و امیدواری به دادگاه می روند. خانواده فرشته در آنجا هستند. سیمین و سیاوش هم بدون شهاب آمده اند. در جلسه ی دادگاه، سمیه علاوه براینکه تایید می کند در شب عروسی، پیمان در باغ بوده است شهادت می دهد: «موقع آتیش سوزی من و فریبا متوجه شدیم که کسی داره از ته باغ فرار میکنه. اولش فکر کردیم پیمانه ولی بعد فهمیدیم شهرام فرزاد بوده که داشته فرار میکرده. » سپس شهرام به جایگاه می رود. قاضی بعد از شنیدن توضیخات او می پرسد: «شب عروسی کجا بودی؟ » شهرام می گوید که همان شب به همراه مادرش به شهرستان رفته و اتفاقا کلی فیلم و عکس و مدرک هم دارد. قاضی دستور یک ساعت تنفس را می دهد تا در این مدت مدارکی که شهرام ارائه کرده بررسی شوند. بعد از زمان تنفس، قاضی می گوید: «مدارک آقای فرزاد به ما ثابت کرده که ایشون شب عروسی خارج از تهران بوده است. به همین علت شهادت خانم سمیه فاقد ارزش و آقای پیمان ناظری متهم ردیف اول این پرونده است. » با پایان این جلسه پدر و مادر ترانه ناامید می شوند و با ناراحتی از ترانه می خواهند که دلیل این اتفاق را توضیح دهد. ترانه که حالش خوب نیست و حرفی هم برای گفتن ندارد سکوت می کند.

در ادامه، سمیه به خانه اش می رود و با عصبانیت به برهان می گوید: «تو خجالت نکشیدی به من دروغ گفتی که شهرامو دیدی؟ » به کشته شدن به ناحق فریبا فکر نکردی؟ به ریخته شدن خون یه آدم بی گناه فکر نکردی؟» برهان می گوید: «برای اینکه دست از سرم برنمی داشتی. پشت این ماجرا آدمای خطرناکی هستن. » سمیه به خاطر این ماجرا پسرش را از خانه بیرون می کند.

ناجیه به مدرسه ی سیمین می رود و می گوید که می خواهد در مورد زندگی اش صحبت کند. سیمین تمایلی به صحبت کردن با او نشان نمی دهد. ناجیه می گوید: «من و شما هردو زن قانونی و شرعی آقا سیاوش هستیم. هردو ناممون فقط داخل شناسنامه ی ایشونه. اما آقا سیاوش به احترام شما و به بخاطر حرف مردم از من دوری میکنه. » سیمین می گوید: «هرچی که تو اون شناسنامه هست دیگه برای من فرق چندانی نداره. اون آقا هم با تخیلات خودش زندگی میکنه. حالا که یه بی عقلی پیدا شده برات خونه گرفته، به بچه ت می رسه و خرج و مخارجت رو میده دیگه چی می خوای؟ » ناجیه که از حرف های سیمین ناراحت شده،در آخر می گوید: «گاهی وقتا آدم نمی تونه چیزی که می خواد رو تغییر بده. »

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *