خلاصه داستان سریال ترکی آموزگار (معلم) قسمت 12

در این مطلب خلاصه قسمت 12 سریال آموزگار را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال آموزگار قسمت 12

سریال آموزگار قسمت 12

شب زینب که به خواست خودش تنهایی در خانه ی خودش است، بعد از دیدن آلبوم عکس هایش با عاکف به او زنگ می زند و در حالی که حسابی سردرگم است می پرسد: «من تورو دوست داشتم؟ اصلا یادم نمیاد… » و گریه اش می گیرد. عاکف که از شنیدن صدای او خوشحال شده می گوید:« به یاد میاری همه چیزو… » زینب می گوید: «فقط میخوام بهت بگم اگه این کارارو به خاطر من میکنی نکن. نمیتونم تصمیم بگیرم کی تو این ماجرا خوبه یا بد. اما ازت خواهش میکنم بچه هارو ول کن. دیگه این کارو نکن… » عاکف هم بغض کرده و می گوید:« به خاطر تو نیست زینب… »

خلیل به سمت دوست صمیمی اش آتش می رود و با عصبانیت از او می خواهد تا همه چیز را بگوید چون چیزی نمانده تا ده نفر دیگر هم بمیرند. موسیم و سلین هم به او حمله می کنند تا حرف بزند. اما آتش چیزی نمی گوید و خلیل به سمتش رفته و یقه اش را می چسبد. بقیه او را از آتش جدا می کنند و همان موقع هم عاکف از راه می رسد و با خنده ای تمسخر آمیز می گوید: «انگار دارین تفریح میکنین. من اومدم هم ادامه ش میدادین دیگه! » آتش می گوید: «اگه انقدر دلت میخواد، بیا با هم دعوا کنیم! اگه تو برنده شی میگم مونتاژ کار کی بوده اما اگه نه، تو باید همه مون رو ول کنی. » عاکف پوزخند می زند و قبول می کند و قبلش به کمیسر ییلماز که در یک ماموریت است زنگ می زند و از او می خواهد خوب به حرف های آنها گوش بدهد.

آتش به سمت عاکف حمله می کند و عاکف جا خالی می دهد و بعد هم ضربه ای به شکم او می زند. آتش روی زمین می افتد و عاکف می گوید:« تو به خاطر به دست آوردن پول از رویا استفاده کردی! » آتش از او می خواهد دیگر ادامه ندهد و به صورت هم کلاسی هایش که با بهت و ناباوری به او نگاه میکنند خیره می شود. عاکف تعریف می کند که کسی به اسم ایدو از باند سوتچی سراغ آتش رفته و به دروغ به او گفته بود تا رویا را برای آشنا کردن با برادرش که دلش پیش رویا گیر است بیاورد تا دو هزار لیر بگیرد. آتش هم وسوسه ی پول می شود و قبول کرده و هرطور شده رویا را با خود به آن قرار می برد که چند نفر به آتش حمله کرده و رویا را می گیرند. آتش با آنها درگیر می شود و از رویا می خواهد که فرار بکند… آتش فریاد می زند که نمیدانسته قصد آنها چیست… همان موقع سرفه های عاکف دوباره به سراغش می آیند و آتش از فرصت استفاده کرده و به او حمله می کند. عاکف جلویش را می گیرد و ادامه صحبتش را می گوید…. آتش با وسوسه ی پول بیشتر سعی می کند صالح را هم گول بزند تا از رویا ویدیو بگیرد…

آتش با عصبانیت سعی می کند این موضوع را کتمان بکند و مشت محکمی به عاکف می زند و می گوید: «تو چی میدونی؟ تو آخه از من چی میدونی؟ » عاکف می گوید: «چیزایی که خودت خوب میدونی! تو به رویا حسودی میکردی. به خاطر این که اون دنبال علاقه اش رفت اما تو مجبور شده بودی بسکتبال رو بذاری کنار. اما اون با همه چیز جنگید و پیروز شد. تو زود منصرف شدی چون تو ضعیفی! » آتش گریه می کند و فریاد می زند:« منم اگه فقط مسئول خودم بودم میتونستم. اما من مجبور بودم. من راه راحت رو انتخاب نکردم. من تنها بودم… هیشکی بهم کمک نکرد. » عاکف می گوید: «اینکه بسکتبال رو ادامه ندادی جز تو اشتباه کسی نیست. یه بار شد دردت رو به یکی از رفیقات بگی؟ » آتش بیشتر گریه می کند و می گوید: «تا آخر عمر کسی به کسی کمک نمیکنه… » خلیل با ناراحتی جلو می رود و می گوید: «ما دوستیم… میتونستیم هرکاری رو با هم پیش ببریم… اگه دوست واقعی بودیم میشد.

اما تو مارو اصلا به عنوان دوست ندیدی.. حداقل دردت رو به من میگفتی! » اتش فریاد می زند: «چیزی عوض نمیشد! » خلیل می گوید: «حداقل تنها نبودی… مگه ما برادر نیستیم؟ » عاکف می گوید: «آتش از کسایی که نزدیکت هستن کمک خواستن خجالت نداره. ضعف نیست. » آتش می گوید:« دیگه خیلی دیره… » عاکف یقه او را می چسبد و می گوید: «تو یکی از آدمایی هستی که زندگی رویا رو نابود کردی. به خاطر همین واقعیت رو بگو! » آتش با نگرانی می گوید: «نمیتونم بگم. اگه بگم معلوم نیست چه بلایی سر خانواده ام بیاد… » عاکف می گوید: «من مواظب خانواده ات هستم. به من اعتماد داری؟ » اتش با نفرت می گوید: «نه. تو هم مثل اونا یه قاتلی. » همان موقع گیزم وارد کلاس می شود و با هیجان و خوشحالی می گوید که هم کلاسی هایشان نمرده اند و صدایی که دیشب میشنیده واقعیت داشته و طغرول از پشت در به او گفته است که استاد همه این کارها را به خاطر آنها کرده است… بچه ها با خوشحالی به معلم خیره می شوند و اشک خوشحالی می ریزند.

عاکف خودش در مورد باند سورتچی می گوید که مدت هاست این مدرسه را زیرنظر دارند و کل خلاف هایی که در مدرسه صورت می گیرد توسط آنها انجام می شود و با باج گیری از دانش اموزان آنها را مجبور به هرکاری می کنند. سلین با نگرانی گردنبندش را پنهان می کند و نگاهش را از بقیه می دزدد. آتش حرف های عاکف را تایید می کند و اسم رئیس باند را که عبدالله کار است را می گوید. کمیسر ییلماز که این حرف ها را شنیده و از طرفی هم داخل بار کار است، می فهمد که اینها همه برنامه ی عاکف بوده.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال آموزگار قسمت 12 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال آموزگار قسمت 13  مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید.

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *