خلاصه داستان سریال ترکی گودال قسمت 251

در این مطلب خلاصه قسمت 251 سریال گودال را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال گودال قسمت 199

سریال گودال قسمت 251

یاماچ تعداد زیادی از افرادش را به همراه سلیم و بقیه جمع می کند و همه مسلح به سمت خانه آذر حمله می کنند و وقتی به نزدیکی خانه می رسند، ناگهان کاراجا در را باز می کند.

همه از دیدن او جا می خورند که کاراجا با قاطعیت می گوید: «از این به بعد مهمون این خونه م. بس کنین دیگه. میتونین از مامانبزرگم همه چیزو بپرسید. » و در را به رویشان می بندد.

همه کمی عصبی و متعجب از این اتفاق می شوند. فادیک از کاراجا به خاطر این فداکاری اش تشکر می کند با این که آذر اصلا از وجود او در خانه خوشحال نیست.

فادیک به آذر می گوید: «من بچه هامو برای این که تو به کشتن بدی به دنیا نیاوردم. کاراجا اینجا میمونه تا شما دست از این جنگ و دعواتون بردارین. »

سلیم و یاماچ با عصبانیت سراغ سلطان می روند تا دلیل این کارش را بپرسند. سلیم با عصبانیت رو به مادرش می گوید: «کاراجا تو اون خونه چیکار داره؟ »

سلطان می گوید: «خودش خواست از من پرسید منم مناسب دیدم. » سلیم با حرص می گوید:« الانه که دیوونه بشم! »

سلطان می گوید: «چرا؟ چون کاری که تو نتونستی بکنی رو دخترت کرد و از خانواده اش محافظت کرد؟ »

و رو به یاماچ کرده و می گوید: «یا چون جنگی که تو شروع کردی رو تموم کرده؟! » یاماچ به آرامی می گوید: «متوجه نیستی کاراجا رو تو چه اتیشی انداختی. »

سلیم با عصبانیت به باری می رود. یکی از کارکنان آنجا وقتی حال بد سلیم را می بیند سعی می کند آرامش کند اما سلیم به او روی خوش نشان نمی دهد.

سلیم کمی بعد از آنجا خارج شده و به میخانه ای می رود که همان مرد به انجا می آید و پیش سلیم می نشیند.

او توضیح می دهد: «منو یادت نمیاد. یه بار اومدی مکان ما و اهنگ خوندی. خیلی مست بودی و حال رفتن به خونه رو نداشتی و شبو با من موندی. امروز که دیدم حالت بده خواستم بگم اگه چیزی لازم داشتی و خواستی بگو… اگه دردی داری، گوش میدم. » سلیم کمی فکر می کند و می گوید: «مطمئنی میخوای گوش بدی؟ پس همه چیز از اول… »

سلیم خودش بدون این که نگران چیزی باشد سلیم کوچوالی معرفی می کند و بعد شروع به تعریف کردن همه چیز از زمانی که قهرمان به دست وارتلو کشته را برای آن مرد تعریف می کند.

یاماچ هم به در خانه ی نهیر می رود. او سعی می کند با نهیر درد دل کند و در مورد دعوایش با مادرش و حال بد جومالی می گوید.

نهیر خوب به حرف های او گوش می دهد و می پرسد: «داداشت که نمرد؟ » یاماچ جواب نه می دهد و نهیر می گوید:« خب پس بذار غذا سفارش بدیم! »

یاماچ از این رفتار او جا می خورد که نهیر می گوید: «من هرچیم بگم چیزی عوض نمیشه… » بعد از شام آنها با هم انیمیشن تماشا می کنند و آخرهای شب، به هم نزدیکتر شده و همدیگر را میبوسند…

سلیم بین درد دل هایش می گوید:« همیشه بعد کشته شدن داداش قهرمانم دارم با خودم فکر میکنم واقعا ترسیدم که ازش محافظت نکردم یا نکنه همیشه مرگ قهرمان رو میخواستم… »

آذر وقتی هرجا می رود کاراجا را در خانه شان می بیند رویش را برمیگرداند که کاراجا جلو رفته و به او می گوید: «اگه اینجا بودنم اذیتت میکنه، منو بیشتر اذیت میکنه. چون به این خونه اومدم و سر خم کردم ذهنت به هم نریزه! حتی مجبور باشم یه عمر اینجا بمونم هربار که به صورتت نگاه میکنم دلم میخواد تف کنم! اصلا فراموش نمیکنم که کوچوالی هستم. تو هم نکن. »

سلیم همراه آن مرد نزدیک ساحل می رود. او در مورد مرگ ادریس می گوید: «آدم نمیتونننه بار کشتن پدرش رو تحمل کنه… »

و به یاد روزی می افتد که وقتی وارتلو به جومالی گفته بود که به آرموتلی رفته تا قاتل پدرش را پیدا کند، سلیم و یاماچ از پشت در این حرف ها را شنیده و یاماچ حالش بد شده بود…

سلیم برای مدتی سکوت می کند اما بعد به سمت مرد رفته و او را در آغوش می گیرد و خیلی ریلکس چاقو را توی بدن او فرو کرده و درون قایقی همان نزدیکی می اندازد.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان  سریال گودال قسمت 251 لذت برده باشید. در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال گودال قسمت 252 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *