خلاصه داستان سریال ترکی آموزگار (معلم) قسمت 25

در این مطلب خلاصه قسمت 25 سریال آموزگار را برای شما عزیزان آماده کردیم ، امیدوارم از مطالعه آن لذت ببرید .

سریال آموزگار قسمت 12

سریال آموزگار قسمت 25

پنج سال از ماجرای گروگان گیری در مدرسه گذشته. آتش و فیکو و نیل جلوی مکانی به اسم خاه ی معلم به یکدیگر برمی خورند و با خوشحالی از این که بعد از مدت ها همدیگر را دیده اند سلام و احوال پرسی می کنند که کسی با ماشین مدل بالا و سرعت زیاد به انها نزدیک می شود.

کمی بعد خلیل از ماشین پیاده می شود و هر چهار نفر همراه هم وارد جایی که با بچه های کلاس قرار گذاشته بودند می روند.

بعد از پنج سال حالا طغرل و مینه نامزده کرده اند و چتین معلم همان مدرسه ی خودشان شده. بچه ها از این که بعد از پنج سال دوباره همگی دور هم جمع شده اند خوشحالند.

وقتی سلین که حالا بازیگر معروفی شده هم به جمع انها می پیوندند، خلیل که معلوم است از او خوشش می آید به او نزدیک می شود و با هم صحبت می کنند. خلیل از چتین می پرسد: «اگه دانش اموزایی مثل ما داشتی چیکار میکردی؟ » چتین می گوید: «کاری که استاد عاکف کرد. شما دیگه دانش آموزان من نیستین گروگان های منین! »

همه می خندند و آتش می گوید: «الان دیگه همه مون میدونیم کارایی که استاد عاکف کرد باعث شد تا ما الان اینجا بتونیم دور هم جمع شیم و تلف نشیم… »

همه با ناراحتی سرشان را پایین می اندازند…

پنج سال پیش، وقتی که بمب داخل سقف کمی جلوتر از بچه ها منفجر می شود و بچه ها دیگر به عاکف اعتماد نمی کنند، زینب جلو می رود و به آنها می گوید: «میتونین به من اعتماد کنید؟ »

بچه ها با تعجب به او چشم می دوزند. عاکف از بچه ها می خواهد الان فقط به کلاسشان برگردند و حرف های زینب را گوش بدهند.

بچه ها وقتی به طبقه بالا می روند و با آتش و گیزم و چتین روبرو می شوند، در مورد منفجر شدن بمب می گویند. آتش وقتی می بیند انها عاکف را مقصر نشان می دهند، می گوید که کار خودش بوده. بچه ها به سمتش حمله می کنند که زینب فریاد می زند و از انها می خواهد ساکت باشند.

بعد هم می گوید: «بچه ها شما خسته نشدین؟ این مدت کلی تحت فشار بودین. بذارین پلیس ها کار خودشونو بکنن و کاری به کارشون نداشته باشید.

الانم برین کلاس تا من درست و غلطو بهتون بگم… » همان موقع هم پلیس ها سعی می کنند مانع ایجاد شده در راهروی کلاس را بردارند و پیش روی کنند اما عاکف هم از طرفی در راهروی طبقه بالا بمب کار می گذارد.

زینب وقتی وارد کلاس می شود نفس عمیقی می کشد و می گوید: «مثل رویا بلایی سر یکی از بچه ها به اسم کبری اومد و باعث شد من وارد این قضیه بشم.

اما من ندونسته سراغ مدیر مدرسه تانر رفتم و این موضوع که از بچه های مدرسه سواستفاده میشه تا مواد جابجا کنن، گفتم.

تانر خودش رو نگران و دلسوز بچه ها نشون داد اما من پیگیر این قضیه شدم و متوجه شدم هر بچه ای که بورسیه از مدرسه داشته وارد این کار شده، پس فهمیدم که تانر هم تو این موضوع دست داشته. من اینو بهش گفتم اما اون با تهدید کردن من و این که کارمو از دست دادم خواست من رو منصرف کنه، اما من همونجا گفتم که میرم سراغ پلیس و تانر تنها حرفی که زد این بوده که فکر نکنه پای من به پاسگاه برسه و همونجا جلوی مدرسه ماشینی منو زیر گرفت! بقیه ش رو هم خودتون میدونید. »

بچه ها در بهت و ناباوری به او خیره می شوند و طغرل می پرسد: «شما مدرکی دارین که حرفاتون رو ثابت کنه؟ »

زینب وویسی را که درست قبل از تصادفش از مکالمه ی خودش و تانر ضبط کرده را با صدای بلند به بچه ها نشان می دهد.

بچه ها تازه می فهمند که تمام مدت عاکف بی گناه بوده.
عاکف به فرمانده اکرم می گوید که اگر پیشروی بکند تمام بمب ها را منفجر می کند. اکرم پوزخندی می زند و می گوید: «تا الان بعد از این همه تهدیدت هیچ تلفاتی نداشتی! یعنی تو به کسی آسیبی نمیرسونی! پس ما عملیات رو ادامه میدیم تا این که خودم بیام تو مدرسه و گیرت بندازم! »

عاکف مضطرب می شود و سراغ بچه های کلاس می رود و از انها می خواهد که کمکش کنند. بچه ها هم اول به خاطر شکی که به او داشتند معذرت می خواهند و بعد هم با کمال میل قبول می کنند.

عاکف به گردن عده ای بچه ها بمب های فیک می چسباند و از بقیه بچه ها هم می خواهد از این صحنه فیلم بگیرند.

او به فرمانده اکرم زنگ می زند و می گوید: «اگه عقب نکشین و هرکدوم از بمب هارو خنثی کنید، سیگنالش به گوشی یکی از این بچه ها میرسه و باعث میشه این بمب ها منفجر بشه. درسته من تا حالا کسیو نکشتم اما قاتل این بچه ها شما قراره شما باشین! »

بچه ها گریه زاری و التماس می کنند اما کمیسر اکرم می گوید: «من از این عملیات عقب نمیکشم! »

اما افراد خنثی کننده بمب وقتی صدای التماس بچه های بی گناه را می شنوند به فرمانده اکرم می گویند که نمی توانند این ریسک را بکنند و عقب می کشند.

فرمانده اکرم به خاطر این قضیه خیلی حرص می خورد و عاکف را لعنت می کند.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال آموزگار قسمت 25 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال آموزگار قسمت 26  مراجعه فرمایید .

 

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *