خلاصه داستان سریال ترکی دختر سفیر قسمت۵۱ + زیرنویس فارسی و دوبله

خلاصه داستان سریال دختر سفیر قسمت ۵۱ تقدیم نگاه شما همراهان عزیز

سنجر در تیمارستان روی همان صندلی ای می نشیند که ناره هشت سال پیش با ملک روی آن مینشسته است.

ایزابلا به سنجر می گوید: «ناره مدت زیادی اینجا بود. این را بدان که هر دختری در ۱۸سالگی حامله شود و شوهرش را از دست بدهد دیوانه می شود.

سنجر با هیجان می پرسد: «خوب فکر کن. ببین در ان تاریخی که در خانه سفیر به من گفتند ناره با یک مرد سوئیسی برای گردش به آنجا رفته ناره کجا بوده؟

ایزابلا از او می پرسد که او اوتللو را می شناسد؟

سنجر به خیال این که اوتللو دوست پسر ناره بوده اختیارش را از دست می دهد و عصبی می شود.

ایزابلا با لبخند می گوید: «اوتللو مرد سیاه پوستی بوده که عاشق دزدمونا می شود. آنها همدیگر را خیلی دوست داشتند. .ولی یکی از سربازان اوتللو از نقطه ضعف او سواستفاده می کند و دزدمونا را خیانت کار جلوه می دهد.

اوتللو که بسیار حسود بوده است به خاطر شک و تردید زیاد در نهایت دزدمونا را می کشد و خودش را هم انتحار می کند.

مثل تو که به خاطر یک روبان قرمز ناره را به کام مرگ فرستادی..

سنجر بغض می کند و از ایزابلا می پرسد: «پس او واقعا خودش را پرت کرده بوده… ؟

ایزبلا می گوید: «جواب را در قلب خودت جستجو کن. تو به شنیدن حقیقت احتیاج نداری تو به خودت احتیاج داری. خودت را گم کرده ای. و کتاب اوتللو را دست سنجر می دهد. و از سنجر خداحافظی می کند.

در همان حال آکین خودش را به تیمارستان می رساند و متوجه حضور سنجر در آنجا می شود.

تلاش می کند تا ایزابلا را در گوشه ای گیر بیاورد

ولی سنجر او را می بیند و یقه ی او را می چسبد و چند مشت به صورت او می کوبد و داد می زند: «چرا ناره از مونته نگرو فرار کرد؟؟

آکین با موذی گری می گوید: «تقصیر من نبود. او میخواست جلوی عروسی تو را بگیرد و من میخواستم مانع آمدن او بشوم که من را با چاقو زد. غیر از این هرچه به تو گفته دروغ بوده.

سنجر دوباره مشتی به صورت او می زند و می گوید: «این را وقتی به موغلا رسیدم از خود ناره خواهم پرسید.

نگهبان های تیمارستان از راه می رسند و سنجر را بازداشت می کنند.

آکین با خوشحالی می فهمد که ناره نه در خارج از ترکیه بلکه در همان شهر موغلاست.

در خانه ناره، ملک به مادرش می گوید: «من دوست دارم پدرم اینجا بیاید و با ما زندگی کند.

ناره او را بغل می کند و می گوید: «میدانی که او ازدواج کرده و زندگی خودش را دارد…

ملک می گوید: «من امشب منتظر میمانم تا پدرم بیاید.

گاوروک از راه می رسد و وقتی ملک را ناراحت می بیند به ناره می گوید: «ملک حق دارد پدرش را در کنارش داشته باشد.

گیدیز به دیدن سفیر می رود و از او درمورد سنجر می پرسد.

سفیر اظهار بی اطلاعی می کند

ولی گیدیز می گوید: «اگر سنجر را دیدی درمورد آکین چیزی نگو. پولی را که خواسته ای من میدهم.

سفیر خوشحال می شود و می گوید: «دیشب سنجر زنگ زد و آدرس تیمارستانی را که ملک در ان به دنیا آمده را پرسید و من هم آدرس را اشتباه به او دادم.

گیدیز به خانه ناره می رود و آنجا از گاورک می شنود که خالصه سکته کرده است.

در ضمن به ناره می گوید: «سنجر به سوئیس رفته و در شهر زوریخ تیمارستانی را که در آن بستری بوده ای را پیدا کرده.

ناره یاد ان می افتد که وقتی دیروز داشت با ایزابلا صحبت می کرد سنجر آنجا بود حرف هایشان را شنید که درمورد ملک سوالاتی پرسید.

ناره با گوشی گیدیز با ایزابلا تماس می گیرد و ایزبلا می گوید که نگران نباشد او به سنجر چیزی بروز نداده است.

ناره خیالش راحت می شود.

از آن طرف سنجر با گیدیز از بازداشتگاه زوریخ تماس می گیرد و می گوید: «وکیل را بفرست تا من را از اینجا آزاد کند.

سپس در زندان فرصت می کند و کتاب اوتللو را می خواند و کمی به رفتار خودش فکر می کند.

وکیل عازم زوریخ می شود و سنجر را آزاد کرده و به موغلا برمی گرداند.

ناره در فرودگاه وقتی با سنجر روبرو می شود به سینه او مشت می کوبد و می گوید: «به چه جرئتی سیمکارتم را برداشتی و از ایزابلا بازجویی کردی؟! در ضمن تو آدم متعادلی نیستی.

سنجر هم با خنده می گوید: «ولی آنطور که فهمیدم تو هم متعادل نیستی. شنیدم چاقوکشی هم میکنی.

ناره با ترس و حیرت به او خیره می شود.

 

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان این قسمت سریال دختر سفیر لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ترکی دختر سفیر قسمت ۵۲ مراجعه فرمایید .

 

برای حمایت از آستارا خبر لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *