خلاصه داستان سریال ترکی دکتر معجزه قسمت ۳ + زیرنویس و دوبله

پرستاری با علی روبه رو میشود و میگوید که دکترعادل برای اودر اتاق جلسه تلاش میکند تا استخدامش کنند. علی ناگهان یاد خاطره کودکی اش می افتد. زمانی که هیچکس او را بازی نمیداد، تنها میماند و نقاشی میکشید. روزی برادر بزرگترش آمد و دلخور از اینکه علی تنها مانده دستش را میگیرد و پیش بچه های محل میبرد از آنها میخواهد که علی را بازی دهند. ولی بچه ها شرطی میگذارند. اگر علی بتواند از معدن چراغ بیاورد بازی اش میدهند. برادر بزرگتر دست علی را میگیرد و داخل معدن میروند. ولی ریل قطاری درست بالای معدن قرار دارد. درهمان لحظه قرار می آید دیوار های معدن شروع به لرزیدن میکنند. کمی بعد معدن روی سر دوبرادر فرو میریزد. بچه های محله فرارمیکنند. تیم امدادگر میرسند دکتر عادل که در آن زمان آنجا کارمیکرده نیز می آید. پسربچه ی بی نوا برادرش را صدا مسمند ولی او جوابی نمیدهد. دکتر اون را معاینه میکند ولی او مرده… علی به پرستار میگوید :[بگو نکنه. واسه من کاری نکنه. اتفاق بدی میوفته] پرستار او را آرام میکند.
اینک در جلسه هیئت مدیره همه حاضر هستند.
بیلز میگوید:[ دفعه ی پیش بدون اینکه با دکتر علی آشنا بشویم او را پس زدیم. با این خبری که پخش شده این بار میخواهم با او آشنا ‌شوم] ولی یکی از اعضا که بسیارمخالف بود میگوید:[ اگر خطایی از این آدم اتیسمی سربزند چه؟ جان یک آدم درمیان است. چه کسی مسئولیت آن را برعهده میگیرد؟ ]
دکترعادل میگوید:[ من مسئولیت آن را به عهده میگیرم. اگر علی خطایی کند من استعفا میدهم]
علی وفا را خبر میکنند و می آید. بیلز از او میپرسد :[ چرا میخوای جراح بشی؟] علی یاد دوران کودکی اش میوفتد. میگوید:[ ۱۴سال پیش خرگوشم مرد. برادرم که خیلی منو دوست داشت بخاطر من مرد. برادر و خرگوشم نتونستن بزرگ بشن. من میخوام بچه ها بزرگ بشن و سالم باشن..به زندگی شون ادامه بدن] دکتر عادل گریه اش میگیرد زیرا در آن حادثه ی مرگ برادر علی آنجا بود. بیلزخانم میگوید:[ تبریک میگم شما از امروز دکتر این بیمارستان هستین.] همه دست میزنند.
دکتر عادل که خیلی خوشحال است علی را به اتاق استراحت دکترها میبرد تا با آنها آشنا شود. دمیر و نازلی با او دست میدهند. علی فقط با چهار انگشتش و خیلی محتاطانه دست میدهد. خودش را معرفی میکند:[ سلام من دکتر علی وفا هستم. وفا از عشق و محبت میاد. قدم ۱۸۰٫ درحال حاضر جایی برای موندن ندارم. بچه ها رو خیلی دوست دارم.] همه میخندند. دکتر عادل به اتاقش میرود علی می آید. دکتر عادل میگوید :[ اینجا چیکارمیکنی؟ برو اتاق جراحی از الان میتونی کارتو شروع کنی] علی هیجان زده میشود و میرود تا کارش را شروع کند….
ArtemisS

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *