خلاصه داستان سریال ترکی روزگارانی در چکوروا قسمت 308
همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 308 را برایتان آماده کرده ایم. امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.
زلیخا داخل سردخانه می رود و در حالی صورت ایلماز را نوازش میکند، با او حرفهای عاشقانه می زند و میگوید از اینکه عاشق او بوده خوشحال است و زمانی که بمیرد، در دنیای دیگر به هم میرسند. او سپس بیرون آمده و روی زمین می نشیند و گریه میکند. دمیر پیش زلیخا آمده و در حالی که گریه میکند،او را بغل کرده و روی صندلی می برد.
مژگان به سردخانه می رود. او صورت ایلماز را می بوسد و از اینکه هیچوقت ایلماز را درک نکرد و نفهمید که قلب او متعلق به کس دیگری است، از او طلب بخشش میکند و میگوید که ایلماز کرمعلی را به او داده و کرمعلی با اسم او بزرگ خواهد شد و مانند او مردی شجاع و قوی خواهد شد. سپس با او خداحافظی کرده و بیرون می رود.
تکین داخل سردخانه می رود. او با گریه از اینکه دوباره غم از دست دادن فرزند را چشیده گلایه میکند و رو به ایلماز میگوید که او طعم دوباره فرزند داشتن را به خاطر او چشیده است و از اینکه با او آشنا شده است خوشحال است. سپس حق او را حلال میکند.
افراد زیادی دم بیمارستان جمع شده و به خاطر مرگ ایلماز گریه میکنند.
صبح روز بعد، در بلندگوب شهرداری مرگ ایلماز اعلام می شود و همه مردم برای تشیع جنازه دعوت می شوند. جنازه ایلماز را ابتدا دم خانه تکین می آورند. پای بهیجه هنگام بلند شدن پیچ میخورد. مژگان از او میخواهد که در خانه بماند و به مراسم نیاید و استراحت کند.
در خانه دمیر عدنان را حاضر میکند تا او را به مراسم تشییع جنازه پدرش ببرد. گولتن در اتاق زلیخا را حاضر می کند. سودا پیش زلیخا آمده و او را بغل میکند و همراه او گریه میکند.
همه حاضر شده و به سمت مسجد می روند. در مسجد برای ایلماز نماز میت می خوانند و سپس به سمت قبرستان می روند. شرمین با فسون در حال صحبت است و سراغ بهیجه را میگیرد. او میگوید که بهیجه به عمد نیامده، زیرا نمیتواند خوشحالی خودش از مرگ ایلماز را پنهان کند، زیرا حالا که ایلماز قبل از طلاق مرده است دارایی او به مژگان می رسد.
مراسم خاکسپاری ایلماز انجام شده و دمیر نیز مانند تکین و چتین، روی قبر ایلماز خاک می ریزد.
تکین سر خاک عدنان را بغل کرده و او را ایلماز صدا و می زند و گریه میکند.
شب همه در خانه تکین برای مراسم جمع می شوند. خدمتکاران در حال پختن شام مراسم هستند. بختیار به آنجا آمده و فکرت او را به تکین معرفی میکند. تکین به بختیار خوشآمد گفته و از اینکه در چنین شرایطی او را دیده است متاسف است. بختیار به او تسلیت میگوید.
در مراسم غفور میگوید که ایلماز دوست دوره سربازی او بوده و از کارهای خوب او در دوره سربازی تعریف میکند.
امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 308 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال روزگارانی در چکوروا قسمت 309 مراجعه فرمایید .
برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید
نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.