خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 81

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 81 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 25

سریال ستاره شمالی قسمت 81

کوزی و دخترها به فرودگاه می روند و انتظار دارند که ییلدیز به آنجا بیاید، ولی از او خبری نیست.دخترها می پرسند که اگر او نیاید،‌بطور جدی به استانبول می روند؟ کوزی فکر می کند که او باید بیاید و او هم قبلا ییلدیز را از فرودگاه برگردانده است. فریده می گوید که اگر آنجا بیخودی بایستند و او بفهمد که رفتنشان الکی است، بیشتر عصبانی می شود.آنها بلیت خریده و داخل می روند .دخترها می گویند که اگر او نیاید مجبورند به استانبول بروند.کوزی مطمئن است که او خواهد آمد.در این موقع کوزی را صدا می کنند و او می بیند که صفر و ناهیده هستند‌.صفر از او میخواهد که نرود.کوزی می گوید که جایی که او را نمی خواهند،‌نمی تواند بماند و خواهرش او را نمی خواهد.ناهیده هم دخترها را بغل کرده و می گوید که نروند.کوزی برگشتنش را مشروط به آمدن ییلدیز میداند.صفر می پرسد که مگر آمدن او کافی نیست؟ آنها باز با هم پیمان ” صفکوز” می بندند.موقع برگشتن صفر می بیند که چمدانها خالی است و ناهیده می فهمد که نقش بازی کرده اند.آنها همگی برای خوردن غذا می روند.ناهیده به نقل از ییلدیز می گوید که او گفته که هرکاری می خواهد بکند و هر جایی می خواهد، برود.دخترها می گویند که باید دل او را بدست بیاورند.کوزی می گوید که باید طوری رفتار کنند که انگار برایشان مهم نیست.او می گوید که ییلدیز را با خواهش و التماس نمی شود راضی کرد.با او باید به زبان خودش حرف زد و با بحث و لجبازی و دعوا کردن به او می رسد.ناهیده هم این روش را می پسندد و همگی بر آن توافق می کنند.
صفر و ناهیده در حالیکه نقاب روی صورتشان زده اند، شبانه به خانه خودشان می روند که صندوق پس انداز ناهیده را بردارند.موقع برگشتن ییلدیز آنها را می بیند و برای اینکار آنها را سرزنش می کند.صفر می گوید که پدرشان آنها را بیرون کرده و هیچ پولی ندارند و برای پس انداز ناهیده را می برند. ییلدیز به اتاقش بر می گردد و آنجا کوزی را می بیند.او در حالیکه اسلحه دستش دارد، به کوزی می گوید که دیگر حق ندارد با نردبان به اتاقش بیاید.کوزی سعی می کند با نرمی با او حرف بزند ولی ییلدیز می گوید که اگر نرود، او را می زند.کوزی می گوید که در قلب و مغز و چشمان او، هرجا را که بزند، فقط ییلدیز است. ییلدیز او را دروغگو می خواند و می گوید که همه چیز تمام شده.کوزی این حرف را قبول نکرده و می گوید که به او ثابت می کند که قصه ها می توانند واقعی شوند و او دیگر از هیچ چیز نمی ترسد.
صفر می خواهد صندوق را باز کند ولی رمز آن عوض شده و موفق نمی شود و می خواهد آن را بشکند‌.سرانجام بعد از باز کردن صندوق، می بینند که صندوق خالی است و بجای پول، عکس بویراز و یاشار کنار پولها است.آنها عصبانی می شوند.
ییلدیز و یاشار کنار ساحل می آیند و یاشار به کارگران و کارکنان کشتی اش اعلام می کند که از این به بعد صفر هیچ حکمی ندارد و کاپیتان کشتی، ییلدیز است.یاشار به آنها سفارش می کند که حتی نباید بگذارند که صفر روی کشتی ها کار کند.یاشار به تورگوت می گوید که از این ببعد،‌کشتی و اموال و ارث او برای کاپیتان ییلدیز است.شرف و کوزی از آن طرف رد می شوند و آنجا کنار کارکنان کشتی ها می نشینند.تورگوت از شرف می پرسد که چطور شده که آن طرفها پیدایش شده؟ شرف می گوید که چون پسرش بیست سال نبوده و حالا او به قولی که به پدرش داده، می خواهد عمل کند و به دریا برود.ییلدیز که آنجاست،‌این حرفها را می شنود و می گوید که او حتی بلد نیست سکان کشتی را بگیرد.چطور می خواهد کاپیتان شود؟
ییلدیز به کارکنانش می گوید که آماده رفتن شوند.کوزی دنبال او می رود. ییلدیز می پرسد که مگر او ساختن کشتی اش را تمام کرده است؟ کوزی یک کشتی ماهیگیری را نشان می دهد که اسم” کوزی ییلدیز” روی آن نوشته شده و می گوید که یک دختر ظالم باعث شده که او نتواند آن را درست کند.آنها هر کدام سوار کشتی های خود می شوند.
ییلدیز در کشتی نشسته و با خودش راجع به حرفهای کوزی فکر می کند و حرص میخورد.یکی از کارکنان کشتی می آید و خبر می دهد که در کشتی قاچاقچی پیدا کرده اند.او می بیند که روحی را آورده اند.روحی می گوید که در کشتی او قایم شده بود و نمی دانست که او به دریا می رود.روحی نگران لبنیاتی است و ییلدیز می گوید که اسما و شکرو آن را اداره می کنند.
صحبت کوزی پیش می آید و روحی می گوید که کوزی به او خیانت نمی کند و در گذشته کوزی، هر چه بوده، به او ربطی ندارد و نباید بی دلیل کوزی را مقصر کند.چون عشق باعث می شود که یک مرد هر کاری را انجام دهد.
ییلدیز از او می پرسد که او چرا در یک لحظه دستش را به خون آلوده کرده؟ روحی می گوید که او حقش بوده و بخاطر عشق ییلدیز و کوزی اینکار را کرده است. ییلدیز می پرسد که چرا او درباره فاطمه سوالی نمی کند؟ روحی می گوید که تحمل ندارد که بفهمد فاطمه گریه و زاری می کند.
صفر در خانه شرف مشغول خوردن شرینی است.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 81 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 82 مراجعه فرمایید.

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *