خلاصه داستان سریال ترکی زن قسمت 232

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ترکی زن (کادین) قسمت 232 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

خلاصه سریال ترکی زن قسمت 178

سریال زن قسمت 232

بهار با ناراحتی به جیدا زنگ می زند و می گوید که نمیداند چه بکند چون قابلمه ها ته گرفته و سوخته اند. جیدا هم نگران می شود و به بهار می گوید فعلا کاری نکند تا خودش فکری بکند.

او تمام مدت به فکر فرو می رود و رائف متوجه می شود که حالش خوب نیست و می پرسد:« چیزی شده؟ در مورد بچه ست؟ » فضیلت این را می شنود و می گوید:« چیشده به بچه؟ » رائف می گوید:« بچه یکم تب داره برای همین! »

فضیلت با نگرانی می گوید: «زود باش دخترم ببرش بیمارستان. »

رائف می گوید: «کسی که وقتی بچه ش مریض بود تو پارتی ها خوش گذرونی میکرد داره این حرف رو میزنه؟! » فضیلت با ناراحتی می گوید:« من وقتی تو پارتی بودم تو حالت بد شد و بابات هم گفت چیز مهمی نیست! »

رائف با عصبانیت می گوید: «خیلی واسم مهمه بدونم تعریف تو از کلمه مهم چیه؟!»

جیدا میان حرف انها می پرسد و با عصبانیت می گوید:« بسه دیگه! چی از جون این زن میخوای؟! باشه فهمیدیم یه اتفاقی برات افتاده و نمیتونی راه بری اما مگه فقط تویی همچین وضعیتی داری؟ دست از سر مادرت بردار. »

بعد هم رو به فضیلت می کند و می گوید:« تو چرا یکم عقل تو کله ت نیست؟! این پسر افسار تورو به دستش گرفته و داره هی بازیت میده توام کوتاه میای! » و آردا را برمیدارد و می رود.

هردوی آنها با تعجب به رفتن او نگاه می کنند. وقتی ساعت از موعدی که قرار بود بهار و جیدا قابلمه ها را بیاورند می گذرد، جم تمام موهای برشان را به شکل زشتی کوتاه می کند! برشان به خانه ی جیدا می رود و تمام مدت گریه می کند. امره به کافه می رود و از عارف می خواهد تا صحبت بکنند.

او به خاطر این که رابطه اش با قیسمت را خبر نداده معذرت خواهی می کند و می گوید که واقعا قیسمت را دوست دارد.

شیرین که این را می شنود می گوید:« چه این حرفا برام آشناست! » امره با عصبانیت از او می خواهد سر کارش بگردد.

بهار به برشان و جیدا می گوید بهتر است همه چیز را برای قیسمت تعریف کنند چون او می توانند آنها را کمک بکند اما برشان در مورد عکس هایی که از بهار دست جم است می گوید و بهار وحشت می کند.

اما از جایش بلند می شود و می گوید:« من میرم پیش پلیس! » و برشان و جیدا هم نمی توانند مانعش بشوند.

او به سمت مغازه انور می رود جم را انجا می بیند بعد با وحشت به خانه برمی گردد و می گوید که جم انجا بوده و ممکن است بلایی سر انور بیاورد.

ان دو از یوسف می خواهند تا سراغ انور برود اما یوسف می گوید که خبری از انور نیست و مغازه هم بسته است! جیدا و بهار وحشت می کنند و این را به برشان هم می گوید.

همان موقع زنی به بهار زنگ می زند و می گوید که مادر یکی از بچه های داخل سرویس است و دوست ندارد دخترش به ان محله بیاید و الان هم جلوی اپارتمان است.

بهار با عصبانیت به سمت آن زن می رود و می گوید که این محله هیچ مشکلی ندارد و انها مدت هاست انجا زندگی می کنند و اتفاقی هم نیفتاده است! اما زن با افاده می گوید:« من اگه اجازه بدم هم شوهرم جهانگیر این رو اجازه نمیده! »

همان موقع مرد زن پوشی، به سمت راننده ی زن می رود و می گوید:« تو اینجا چیکار میکنی؟ جهانگیر چشم خوشگل من کجاست؟! چرا خبری ازش نیست! »

زن عصبانی می شود و فورا انجا را ترک می کند. مرد زن پوش به بهار می گوید بعد از شنیدن حرف های زن دلش خواسته او را اذیت بکند و بهار از او تشکر می کند. انور به همراه جم به کافه ی امره می روند.

انور با خوشحالی در مورد این که امره پنج تا سفارش لباس از او خواسته را به شیرین می گوید. شیرین که به نظر از جم خوشش امده با لبخند به او خیره می شود.

جم به برشان زنگ می زند و می گوید که اگر به جایی که می گوید نیایند، اول انور را می کشد و بعد هم هر سه تایشان را نیست و نابود می کند.

انها متوجه می شوند که چاره ای جز این که به حرف جم عمل کنند ندارند. جم انها را خارج از شهر می برد و وقتی که هوا تاریک می شود به انها می گوید: «اگه ضرری که به من زدین رو جبران نکنین زیر درخت های این جنگل یکی یکی خاکتون میکنم! باید هر هفته 100 هزار لیر بهم پرداخت کنین! »

بهار و جیدا می دانند که این کار شدنی نیست اما از ترس حرفی نمی زنند و برشان فورا قبول می کند. انور و عارف به خاطر این که هنوز خبری از بهار و بقیه نشده نگران هستند.

شیرین به آرامی به عارف می گوید:« بعد از کاری که آبجیم باهات کرد نباید انقدر بهش فکر کنی. من اگه جای تو بودم میگفتم بذار هرکاری میخواد بکنه! اون همه فداکاری کردی و در حقت بی انصافی شد! » شب بهار و جیدا با نگرانی به خانه می روند و بهار می گوید به خاطر سورپرایزی برای بچه ها جای دوری رفته بودند و بچه گربه ای که با خود آورده را نشان بچه ها می دهد و آنها را خوشحال می کند.

قیسمت که به امره قول داده تا پسرش را پیدا کند، به کمک یکی از افرادش عکس دوتا پسر بچه ای را که در همان بیمارستانی که جیدا زایمان کرده و همسن آردا هستند را نگاه می کند و بعد از مرخص کردن آن مرد، به سمت جم که کنارش نشسته برمی گردد و به او خیره می شود.

میدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال زن  قسمت 232 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال زن (کادین) قسمت 233 مراجعه فرمایید .

برای حمایت از الو سریال لینک این مطلب را برای دوستانتان در تلگرام و یا دیگر شبکه های اجتماعی ارسال نمایید

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *