خلاصه داستان سریال ترکی ستاره شمالی قسمت 20

همراهان عزیز در این بخش خلاصه داستان سریال ستاره شمالی قسمت 20 را برایتان آماده کرده ایم.

امیدواریم از مطالعه این بخش لذت ببرید.

سریال ستاره شمالی قسمت 1

سریال ستاره شمالی قسمت 20

ییلدیز در مغازه اش پنیرها را تقسیم می کند.اسما درباره عشق او و کوزی حرف می زند.ییلدیز آن را انکار کرده و می گوید که کوزی مرا دوست ندارد.
بنظر اسما، کوزی او را دوست دارد و این از نگاههایش معلوم است،اما آن را نشان نمی دهد. ییلدیز علاقه ای به این بحث ندارد و تمامش می کند.پنبه با سینی صبحانه کامل به اتاق دکتر جهان می رود و میخواهد نظر او را جلب کند.او متوجه می شود که دکتر هنوز حواسش به ییلدیز است،پنبه دم در مغازه او میرود و ادعا میکند که ییلدیز نامزدش،دکتر جهان را از او گرفته است.ییلدیز میگوید که :«اگر من خبر داشتم که نامزد تو هست،اجازه خواستگاری بهش نمیدادم.»پنبه با شنیدن این موضوع عصبانی می شود و فاطمه توضیح میدهد که او،دکتر را به خواستگاری ییلدیز برده است.
قمر از اینکه مانع عروسی گرفتن آنها می شود، ناراحت است، در این موقع حنیفه میاید و‌ با خوشحالی اعلام میکند که ییلدیز برای عروسی
رضایت داده است. همه خوشحال می شوند.ناهیده می گوید:« موقع ازدواج‌ من‌ هم ،از همه بزرگترهای فامیل رضایت گرفتیم.» قمر که این موضوع را می شنود، به بویراز می گوید که :«باید از داداش من کوزی هم اجازه بگیریم.او باید بیاید و‌ دست مرا بگیرد.»
بویراز پیش کوزی رفته و از او‌ رضایت میگیرد، اما او نمی خواهد به عروسی بیاید. بویراز از ناراحتی قمر حرف می زند و از کوزی خواهش میکند که به عروسی بیاید تا قمر او را ببیند.کوزی می پذیرد.
بویراز این خبر خوب را به قمر می دهد اما او باز هم بهانه می گیرد و می گوید که :«پس خواهر تو هم باید به عروسی ما بیاید.» بویراز مجبور می شود پیش ییلدیز برود و از او‌ خواهش کند که او هم به عروسی بیاید، اما ییلدیز زیر بار نمی رود‌.
بویراز او را بداخلاق قلمداد می کند. از این طرف قمر،لجبازی میکند و نظرش این است که تا وقتی که ییلدیز به عروسی آنها نیاید،این کار انجام‌ نمی شود.بویراز عصبانی شده و می‌گوید که پس بهتراست فقط در محضر عقد کنیم.
کوزی بیرون کنار آتش نشسته.فریده کنارش می رود و‌میگوید:« تو فکر می کنی که من به تو خیانت کرده ام، ولی اینطور نیست» کوزی میگوید :«من تو را می شناسم و میترسم که تو،خودت را فدای ما کنی.از وقتی مادرتان رفته،خودت را فراموش کردی، عمر داستان زندگیشو برام تعریف کرد.» فریده می گوید :«من نمی توانم کاری را که تو با یبلدیز کردی،انجامش بدم.»
گوکچه نامه ای نوشته و در آن گفته است که به استانبول می رود و منتظر میماند که آنها هم بیایند. دخترها ناراحت می شوند، اما کوزی خونسرد
است و می گوید که او تا فرودگاه می رود و برمیگردد. او تعریف میکند که متوجه رفتن گوکچه شده و موضوع را به عثمان گفته است و عثمان میتواند جلوی او را بگیرد.
عثمان به فرودگاه می رود و با گوکچه حرف میزند و خواهش می کند که نرود. عثمان در مینی بوس اش ناراحت نشسته ،که گوکچه در را باز میکند و سوار می شود.عثمان او را به خانه برمیگرداند. او وقتی برمیگردد،میبیند که کسی در خانه نیست و آنها برایش یادداشتی نوشته وگفته اند که:« بحرف تو گوش کردیم و به استانبول برمی گردیم.اگر تو پشیمان شده و برگشتی،مقداری پول
در خانه هست.» گوکچه ناراحت میشود. آنها از اتاق دیگر بیرون میایند و گوکچه آنها را بغل می کند.
کنار رودخانه،امینه ایستاده و حنیفه آنجا می رود و‌ از اینکه با هم فامیل می شوند،خوشحال هستند. آنها با هم حرف می زنند و فکر می کنند،حالا که قمر و بویراز بهم می رسند،باید فکری کنند تا بتوانند کوزی و ییلدیز را هم به همدیگر برسانند.
کوزی در اتاقش مشغول طراحی کشتی است.ییلدیز او را می بیند و به خاطرات مشترک روزهای گذشته که فکر میکند، با خودش میگوید :«این کشتی نباید تمام شود.»
او به اتاق کوزی می رود و کوزی اطمینان می دهد که بزودی کشتی واقعی را خواهد دید. ییلدیز ادعا میکند که او هم در ساخت آن مدل کشتی ،در گذشته، به کوزی کمک کرده است.کوزی میگوید که در جبران آن،اسم کشتی را کوزی ییلدیز گذاشته، در حالیکه اسم آتلانتیک را دوست داشته است.
ییلدیز آن مدل کشتی را از اتاق برداشته و بسرعت بیرون می رود و به خانه اش می رود.کوزی دنبالش می رود اما ییلدیز در را می بندد.
قمر به کوزی زنگ می زند و خبر می دهد که مامان حالش خوب نیست و زودتر خودت را برسان.در حالیکه قمر با کوزی حرف می زند،امینه پیش او است و معلوم است که با هم نقشه ای کشیده اند.امینه به قمر می گوید که رختخواب را پهن کند.
بویراز هم به ییلدیز زنگ می زند و خبر می دهد که مادر حالش خوب نیست،زود خودت را برسان.حنیفه هم به بویراز می گوید که رختخواب را پهن کند.
ییلدیز و کوزی بسرعت پیش مادرها می روند.انها خود را به مریضی زده و ادعا می کنند که بیماری شان را پنهان کرده اند و وقت زیادی ندارند.

آنها از کوزی و ییلدیز خواهش میکنند که هر چه زودتر ازدواج کنند تا خیال انها راحت شود.

حنیفه هم به ییلدیز توصیه میکندکه زودتر ازدواج کند امینه هم به کوزی ازدواج با ییلدیز را سفارش میکند.

شرف و یاشار هم وارد ماجرا میشوند تا این که میفهمند اینها نقشه است و عصبانی میشوند.

کوزی و ییلدیز میگویند که هیچ وقت با هم ازدواج نخواهند کرد.

هرکدام از انها فکر میکند که این نقشه فکر دیگری بوده و همدیگر را متهم میکنند.

کوزی به ییلدیز میگوید من اگه تو رو میخواستم لازم نبود مادرمو وسیله کنم خودم میومدم دنبالت.

اگرم نذاشتم بری برا این بود که از خونه و زندگیت اواره نشی من اون کشتی رو میسازم و از اینجا میرم. همه میدونن که تو عاشق منی.

ییلدیز میگوید اسن بخاطر نارویی بود که تو به من زدی.

کوزی عصبانی میشود و میگوید من به همه اعلام میکنم که کوزی 20سال پیش ییلدیز رو دوست نداشت 20 سال دیگه هم دوست نخواهد داشت.

امیدواریم از مطالعه خلاصه داستان سریال ستاره شمالی  قسمت 20 لذت برده باشید ؛ در صورت تمایل به مطالعه خلاصه قسمت بعد به صفحه خلاصه سریال ستاره شمالی قسمت 21 مراجعه فرمایید .

 

کانال تلگرام الو سریال

برای عضویت در کانال تلگرام ما کلیک کنید

نکته خیلی مهم : دوستان عزیز ؛ برای حمایت از ما حتما در کانال تلگرام عضو شوید تا بتوانیم با انگیزه بالا این کار سخت و البته دوست داشتنی رو برای شما ادامه دهیم

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *